گنجور

 
حکیم نزاری

در جهان دبدبهٔ عشقِ من افتاد چو صور

شد چنین قصّهٔ من در همه عالم مشهور

من چنین ساکن و آزاد و شکیبا و صبور

متّهم گشته به تفلید و به بهتان و به زور

رؤیتی هست مرا راست بگویم با نور

رؤیتی کز نظرِ اهلِ ریا باشد دور

هر نظر طاقتِ آن نور ندارد به ظهور

دیده‌ور دارد نادیده‌وران را معذور

ناید از راهِ نظر در نظرِ ما منظور

سَترِ ما پاره و او از نظرِ ما مستور

خلقِ عالم شده مستغرقِ دریایِ غرور

طالبِ گوهر و گنجور نهنگانِ غیور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور

چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور

دل او تا نشود خالی فردوس از هور

بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور

سعدی

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

[...]

همام تبریزی

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور

چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور

قربتت نیست میسر به نظر خرسندم

همه مردم نگرانند به خورشید از دور

انتظار نظرم پرده صبرم بدرید

[...]

حکیم نزاری

هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور

عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور

من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم

که منم شیفته و شیفته باشد معذور

طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی

[...]

ابن یمین

دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را

میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور

گاه میساختمی بر که و حوضی که در او

جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور

گه بصحرای هوس از پی نظار گیان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه