گنجور

 
حکیم نزاری

ایلچیِ بادِ صبا می‌رسد

پیکِ سلیمان ز کجا می‌رسد

زهره ندارم که برید صبا

راست بگویم ز کجا می‌رسد

مُنهیِ عشق است که جبرئیل‌وار

دم به دم از غیب فرا می‌رسد

تا به که دادند زمامِ مراد

ورنه به تخصیص که را می‌رسد

نیک به بد می‌نرسد بد به نیک

زان که سزا هم به سزا می‌رسد

جاذبهٔ سابقهٔ فطرت است

هرچه به اخوانِ صفا می‌رسد

بر که عیان است بهشتِ برین

تا که به سر وقتِ رضا می‌رسد

هر نفس از سدره به گوشِ دلم

بی‌لغت و حرف ندا می‌رسد

زار همی نال نزاری که زار

نالهٔ عشقِ تو به ما می‌رسد