گنجور

 
حکیم نزاری

نه محرمی که پیامی به یار بگذارد

نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد

چنان ستیزه نداند سپهرِ بی رحمت

که خون ز دیدۀ من دم به دم فرو بارد

جهانِ سست قدم ار شکسته حالی را

دمی ز سینه بر آرد به بام بگذارد

گر از درونِ پر آتش بر آورد آهی

به هر دو دست قضا در گلوش بفشارد

شدند دشمنِ من عالمی و یار هنوز

به دوس داریِ من سر فرو نمی آرد

محّبِ معتقد آن است کز برایِ حبیب

به هر ستم که کند روزگار بسپارد

نزاریا مطلب در زمانه آسایش

که گر دلت بنوازد تَنت بیازارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک

چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد

هنوز ماه ز تایید تو همی تابد

هنوز ابر ز انعام تو همی بارد

ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود

[...]

سعدی

که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

که عیش خلوت بی او کدورتی دارد

که را مجال سخن گفتن است به حضرت او

مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد

ستیزه بردن با دوستان همین مثلست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نه بخت با منِ مسکین سری به ره دارد

نه یارم از منِ بی چاره یاد می آرد

بیا و بر ورقِ رویِ زعفرانم بین

که دیده ژاله به رخ بر چو لاله می بارد

مراد حاصل و من غافل و همین باشد

[...]

ابن یمین

ضیاء دولت و دین ایکه ما در ارکان

بصد قران چو تو فرزند نامور نارد

بخشکسال کرم بر سر نهال امید

ز ابر دست تو باران جود میبارد

کمینه چاکرت امروز با سه چاریار لطیف

[...]

کمال خجندی

قدح بدور لیت پر ز خون دلی دارد

غمش میاد کز اینسان دلی بدست آرد

زمینه به جرعه بده آب و نخم عشرت کار

که خواجه آن درود از جهان که میکارد

میان زاهد و رندان ز باده دریاهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه