گنجور

 
حکیم نزاری

نه بخت با منِ مسکین سری به ره دارد

نه یارم از منِ بی چاره یاد می آرد

بیا و بر ورقِ رویِ زعفرانم بین

که دیده ژاله به رخ بر چو لاله می بارد

مراد حاصل و من غافل و همین باشد

سزایِ آن که شبِ وصل شکر نگزارد

شبِ وصال تو بوده ست قدر و من مدهوش

خیال مست نباشد چنان که پندارد

تو در کنار و منی واله از میان رفته

محبّ چه گونه شود محو اگر نه بسپارد

توانی از لبِ چون انگبین شفا دادن

گرم فراق به نیشِ جفا بیازارد

مجال نیست که رویت به خواب بینم باز

وگر به چشم درآیی سرشک نگذارد

به ناز خفته ز خود بی خبر شبانِ دراز

چه غم خورد که نزاریِ زار می زارد

ز ژالۀ مژه چشمش چو ابرِ تر دامن

سوادِ خاکِ قهستان به خون بیاغارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک

چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد

هنوز ماه ز تایید تو همی تابد

هنوز ابر ز انعام تو همی بارد

ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود

[...]

سعدی

که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

که عیش خلوت بی او کدورتی دارد

که را مجال سخن گفتن است به حضرت او

مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد

ستیزه بردن با دوستان همین مثلست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نه محرمی که پیامی به یار بگذارد

نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد

چنان ستیزه نداند سپهرِ بی رحمت

که خون ز دیدۀ من دم به دم فرو بارد

جهانِ سست قدم ار شکسته حالی را

[...]

ابن یمین

ضیاء دولت و دین ایکه ما در ارکان

بصد قران چو تو فرزند نامور نارد

بخشکسال کرم بر سر نهال امید

ز ابر دست تو باران جود میبارد

کمینه چاکرت امروز با سه چاریار لطیف

[...]

کمال خجندی

قدح بدور لیت پر ز خون دلی دارد

غمش میاد کز اینسان دلی بدست آرد

زمینه به جرعه بده آب و نخم عشرت کار

که خواجه آن درود از جهان که میکارد

میان زاهد و رندان ز باده دریاهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه