گنجور

 
حکیم نزاری

مرا با دوست کاری اوفتاده ست

که دل با او به جانم در نهاده ست

ولیکن اختیاری نیست این کار

که خشت از کالبد بیرون فتاده ست

جمالش از دماغم هوش برداشت

خیالش پیشِ چشمم ایستاده ست

به جز می مونس دیگر ندارم

دلِ غم گین به می پیوسته شادست

مراد از هر دو عالم گر بدانی

حضورِ دوستان و جام باده ست

وگرنه هر چه بیرون زین دو قسم است

به نزدیکِ خرد فی الجمله بادست

چو موعد زان جهان حور و شراب است

مرا این هر دو این جا دست داده ست

نخواهم انتظارِ نسیه بردن

بهشت نقد بر ما در گشاده ست

نزاری مریم رز را نکو دار

که می او را مسیحی پاک زاده ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه