گنجور

 
حکیم نزاری

مرا با تو ای یار سری‌ست جانی

نداند کسِ دیگر الا تو دانی

به بویِ توام زنده الحمدالله

همین است سرمایه ی زندگانی

ز مبدایِ فطرت گرفته‌ست با تو

روانم چنین الفت جاودانی

عجب آن که نادیده‌ای هم چو دیده

عجب تر که دوری و پیوندِ جانی

یقینم که جایِ دگر دیده ام من

به هر جایِ دیگر که بینم همانی

به چشمی که صاحب نظر دیده باشد

نگنجد زمانی نبیند مکانی

ز دستِ ملامت‌گرانِ منافق

نظر با تو دارم ولیکن نهانی

نه از بیمِ جان می‌کنم این تقیه

که این جا نشانی‌ست در بی نشانی

به قصاب‌گاهِ قصاصِ محبت

سر و تن متاعی بود رایگانی

ولیکن نخواهم که هر کس بداند

که دادی به من مکنتِ گنج بانی

به بحری درافکند ملاحِ عشقم

که در جنبِ آن هست اخضر چو خانی

نزاریِ زار آخر از قلزمِ عشق

کجا بر سر آید بدین ناتوانی

به بازوی او نیست تسکینِ طوفان

مگر زین محیطش به ساحل رسانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه