گنجور

 
حکیم نزاری

قیامت آن زمان از خلق برخاست

که شد حکمِ زمین با آسمان راست

بیا معلوم کن طیّ السّماوات

ببین تا دابهالارض از کجا خاست

اگر برخیزی از خوابِ جهالت

قیامت روشن و قایم هویداست

به نقد امروز اگر دیدی و گرنه

نصیبِ دیگران دان هر چه فرداست

چو پیدا شد جمالِ مشعلِ حق

که را با حاصلِ پروانه پرواست

تویی یوسف جمال خود نگه کن

اگر آیینهء جانت مصفّاست

فرود آ پایهیی چند از طبیعت

ثَرا اینجا که میبینی ثریّاست

سری دارم تهی دل پر محبّت

محقّق را سخن در دُرّ معناست

که میداند که این فرهادِ مسکین

ز شورِ عشقِ شیرین در چه سوداست

رضایِ دوست حاصل کن نزاری

بهشتِ سرمدی اینک مهیّاست

مفرّح خوردگان عشق دانند

که دردِ عشق را علّت مداواست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

خداوندی که تاج دین و دنیاست

به‌دولت دین و دنیا را بیاراست

از آن تاجی است در دنیا و در دین

که انعل‌ا مرکب او تاج جوزاست

دلیل دولتش چون روز روشن

[...]

انوری

قدر می‌خواست تا کار دو عالم

به یکبار از پی سلطان کند راست

چو او اندیشهٔ برخاستن کرد

قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست

جمال‌الدین عبدالرزاق

خداوندا کمینه چاکر تو

کت اندر بندگی یکروی و یکتاست

ز خدمت یکدو روز اردورماندست

مگو سرگشته نا پای برجاست

بخاک پای تو کان نیست تقصیر

[...]

مجیرالدین بیلقانی

بیا بنشین که دلها بی تو برخاست

دمی با ما دل سنگین بکن راست

من اندیشم که جان بر تو فشانم

مشو از جای، کین اندیشه برجاست

ز تو جورست با ما و غمی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه