اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی
مگر بود که مرا زنده باز دریابی
عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد
مگر که دیر نیایی و زود بشتابی
بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله میبارد
بر آبگینهٔ رویم سرشک عنابی
غمت به تیغ بلا پوست باز کرد ز من
ندانم از که درآموخت رسم قصابی
ز روی همچو زرم اشکْ سیم میسازد
زهی فلان که چنین شهره شد به قلّابی
ز بس که موج زد و غوطه داد مردمِ چشم
گرفت مردمَکش خویِ مردمِ آبی
بیا که روی چو مهتابهٔ نزاری شد
ز آفتابِ رُخَت در حجاب مهتابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با اشاره به حال و هوای خود از عشق و جدایی صحبت میکند. او به معشوقهاش دعوت میکند که اگر عنایت کند و به سوی او بیاید، شاید دوباره زندهاش کند. شاعر از حال خراب و غمانگیز خود مینالد و میگوید که چگونه درد فراق او، مانند باران بر دلش میبارد. همچنین، با استعارههای مختلف به شدت احساساتش پرداخته و به زیبایی معشوقهاش که مانند ماه است، اشاره میکند. در نهایت، او از وضعیت سرشار از غم و بلای عشق سخن میگوید و به امید وصال معشوقهاش ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: اگر لطف و توجه الهی به ما معطوف شود، شاید دوباره بتوانی مرا زنده و حقایق وجودم را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: تعجب نکن اگر من، به دلیل کوتاهی عمرم، فرصتی برای وصال به تو بدهم، مگر اینکه دیر بیایی و زود در کارهایت شتاب کنی.
هوش مصنوعی: بیا که مانند اشکهایی که از درد جدایی میریزد، بر صورت شفاف و زیبایم، اشکهای رنگین و سرخ میبارد.
هوش مصنوعی: غم تو چنان بر جانم فرود آمده که گویا با چاقوی درد، پوست من را شکافته است. نمیدانم این هنر کشتن و رنجاندن را از کجا آموختهای.
هوش مصنوعی: از چهرهای مانند زهر، اشکهایش همچون نقره به وجود میآید. چه زیبا و معروف است این شخص که به نوعی در این کار ماهر شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه امواج بسیار قوی بودند و توانستند مردم را به عمق خود ببرند، طبیعت و رفتار این آبها هم بر مردم تأثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: بیایید که صورتت همچون ماه تابان زیبایی است که به خاطر تابش خورشید چهرهات، تحت پوشش نور مهتاب قرار گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو خون خلق بریزی و روی درتابی
ندانمت چه مکافات این گنه یابی
تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّوی لکِن
اِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المَنَی صابٍ
چو عندلیب چه فریادها که میدارم
[...]
چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی
نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟
که چون ستارهٔ روشن ز زیر میتابی
دلم ز پستهٔ تنگ تو چون براندیشد
[...]
ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی
که با لب تو حکایت کنم زهر بابی
خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید
شب فراق دریغا اگر بود خوابی
کنونک تشنه بمردیم و جان بحلق رسید
[...]
بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی
به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی
به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها
نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی
لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه
[...]
تو را که گفت کز احباب روی برتابی
بعمد بی گناهانرا بقتل بشتابی
بکوی دوست اگر تیغ بارد از اطراف
نه مردیست که روی از مصاف برتابی
میان قافله من چون جرس بناله و تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.