گنجور

 
حکیم نزاری

اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی

مگر بود که مرا زنده باز دریابی

عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد

مگر که دیر نیایی و زود بشتابی

بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله می‌بارد

بر آبگینهٔ رویم سرشک عنابی

غمت به تیغ بلا پوست باز کرد ز من

ندانم از که درآموخت رسم قصابی

ز روی همچو زرم اشکْ سیم می‌سازد

زهی فلان که چنین شهره شد به قلّابی

ز بس که موج زد و غوطه داد مردمِ چشم

گرفت مردمَکش خویِ مردمِ آبی

بیا که روی چو مهتابهٔ نزاری شد

ز آفتابِ رُخَت در حجاب مهتابی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافات این گنه یابی

تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّوی لکِن

اِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المَنَی صابٍ

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

[...]

اوحدی

چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی

زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی

نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟

که چون ستارهٔ روشن ز زیر می‌تابی

دلم ز پستهٔ تنگ تو چون براندیشد

[...]

خواجوی کرمانی

ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی

که با لب تو حکایت کنم زهر بابی

خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید

شب فراق دریغا اگر بود خوابی

کنونک تشنه بمردیم و جان بحلق رسید

[...]

جهان ملک خاتون

بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی

به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی

به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها

نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی

لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تو را که گفت کز احباب روی برتابی

بعمد بی گناهانرا بقتل بشتابی

بکوی دوست اگر تیغ بارد از اطراف

نه مردیست که روی از مصاف برتابی

میان قافله من چون جرس بناله و تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه