گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی

که با لب تو حکایت کنم زهر بابی

خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید

شب فراق دریغا اگر بود خوابی

کنونک تشنه بمردیم و جان بحلق رسید

براه بادیه ما را که می دهد آبی

هنوز تشنه ی آن لعل آبدار توام

ز چشمم ارچه ز سر برگذشت سیلابی

اگرچه پیش کسانی خلاف امکانست

که تشنه جان بلب آرد میان غرقابی

معینست کزین ورطه جان برون نبرم

که نیست بحر غمم را بدیده پایابی

ز شوق نرگس مستت خطیب جامع شهر

چو چشم شوخ تو مستست پیش محرابی

رموز حالت مجذوب را چه کشف کند

کسی که او متعلّق نشد بقلّابی

بیا که خون دل از سر گذشت خواجو را

مگر بدست کند از لب تو عنّابی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافات این گنه یابی

تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّوی لکِن

اِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المَنَی صابٍ

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

[...]

حکیم نزاری

اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی

مگر بود که مرا زنده باز دریابی

عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد

مگر که دیر نیایی و زود بشتابی

بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله می‌بارد

[...]

اوحدی

چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی

زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی

نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟

که چون ستارهٔ روشن ز زیر می‌تابی

دلم ز پستهٔ تنگ تو چون براندیشد

[...]

جهان ملک خاتون

بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی

به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی

به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها

نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی

لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تو را که گفت کز احباب روی برتابی

بعمد بی گناهانرا بقتل بشتابی

بکوی دوست اگر تیغ بارد از اطراف

نه مردیست که روی از مصاف برتابی

میان قافله من چون جرس بناله و تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه