در دل نشستهای اگر از دیده رفتهای
نینی ز دیده نیز نگویم نهفتهای
ما بیتو نیستیم و توی ما پس از چه روی
گوییم گاه حاضر و گاهی برفتهای
چون برقِ سوزناک که در خشک و تر گرفت
از تاب مهر جان و دلم درگرفتهای
از نافه ی نغوله که هرجا دلی دروست
عطارخانه ها همه بر هم کشفتهای
ای نوبهار حسن به بستان ما درآی
تا گل به از تو یا تو به از گل شکفتهای
لؤلؤی اشک بر مژه ی من ببین بیا
مردانه نکته ایست که در رشته سفتهای
خارست نوکِ هر مژه در چشم ما و تو
بر بسترِ حریر به صد ناز خفتهای
باریک میرود سخن آخر نزاریا
این زان دقیقههاست که با کس نگفتهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ماه دوهفته هفتهای از رخ نهفتهای
در دل تو حاضری اگر از دیده رفتهای
ای غنچه بدیع ز خون جگر تو را
پروردم و به گلشن مردم شکفتهای
ای زلف یار حال منی بس که در همی
[...]
ای زلف سنبلی تو که برگل شکفتهای
یا اژدری سیاه که برگنج خفتهای
بر شاخ گل بنفشه ندیدم که بشکفد
اینک بنفشهای تو که بر گل شکفتهای
بر نار تفته دستهٔ سنبل کسی نکشت
[...]
بیدارگشت فتنه، چرا رخ نهفتهای!
برپای شد قیامت کبری، چه خفتهای!
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.