در دل نشستهای اگر از دیده رفتهای
نینی ز دیده نیز نگویم نهفتهای
ما بیتو نیستیم و توی ما پس از چه روی
گوییم گاه حاضر و گاهی برفتهای
چون برقِ سوزناک که در خشک و تر گرفت
از تاب مهر جان و دلم درگرفتهای
از نافه ی نغوله که هرجا دلی دروست
عطارخانه ها همه بر هم کشفتهای
ای نوبهار حسن به بستان ما درآی
تا گل به از تو یا تو به از گل شکفتهای
لؤلؤی اشک بر مژه ی من ببین بیا
مردانه نکته ایست که در رشته سفتهای
خارست نوکِ هر مژه در چشم ما و تو
بر بسترِ حریر به صد ناز خفتهای
باریک میرود سخن آخر نزاریا
این زان دقیقههاست که با کس نگفتهای