گنجور

 
حکیم نزاری

به مزدِ جان خود بر من ببخشای

دمی در کلبه ی احزان ما آی

چه معنی دارد این نامهربانی

بیا ای رشک مهر عالم آرای

بیا ای دیده را چون روشنایی

که بر چشمِ جان‌بینت کنم جای

تن و جان و دل و دین صرف کردم

دگر گر التماسی هست فرمای

چو شد مُلک وجودم از تو بلغاق

مرا زین بیشتر بلغاق منمای

به جانت دوست می‌دارم به جانت

که بستان جانم و بر جان ببخشای

تو روحی و لبت آبِ حیات است

مکاه از جان من در عمرم افزای

نیارم دامنت از دست دادن

به دستانِ رقیبِ بی سر و پای

مرا با این شکر نی چاشنی هست

برو گو مدّعی و ژاژ می‌خای

مکُش آخر نزاری را به زاری

چنین بر خونِ ناحق دست مگشای

نمی‌ترسی در روزِ مظالم

بگیرم دامنت ای سرو بالای

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
جمال‌الدین عبدالرزاق

خداوندا چنین گفته‌ست حاسد

که می‌باشد مرا جای دگر رای

به معبودی که مستغنی است ذاتش

ز خواب و خورد و فرزند و زن و جای

که گر تا ره به دهلیز تو دانم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

مرا سیّ و دو خدمتکار بودند

همه یک خانه و یک روی و یک رای

و شاقانی چو مروارید خوشاب

سمن دیدار و خندان و شکر خای

همه سر تیز و سخت و چست و چالاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه