گنجور

 
نظامی

چو پیر سبزپوش آسمانی

ز سبزه برکشد بیخ جوانی

جوانان را و پیران را دگر بار

به سرسبزی در آرد سرخ گل‌زار

گل از گل تخت کاوسی بر آرد

بنفشه پر طاووسی بر آرد

بسا مرغا که عشق‌آوازه گردد

بسا عشق کهن کآن تازه گردد

چو خرم شد به شیرین جانِ خسرو

جهان می‌کرد عهد خرمی نو

چو از خرم‌بهار و خرمی‌دوست

به گل‌ها بردرید از خرمی پوست

گل از شادی عَلم در باغ می‌زد

سپاه فاخته بر زاغ می‌زد

سمن ساقی و نرگس جام در دست

بنفشه در خمار و سرخ گل مست

صبا برقع گشاده مادگان را

صلا درداده کار افتادگان را

شمال انگیخته هر سو خروشی

زده بر گاو چشمی پیل گوشی

زمین نطع شقایق‌پوش گشته

شقایق مهد مرزن‌گوش گشته

سهی سرو از چمن قامت کشیده

ز عشق لاله پیراهن دریده

بنفشه تاب زلف افکنده بر دوش

گشاده باد نسرین را بناگوش

عروسان ریاحین دست بر روی

شگرفان شکوفه شانه در موی

هوا بر سبزه گوهرها گسسته

زمرد را به مروارید بسته

نموده ناف خاک آبستنی‌ها

ز ناف آورده بیرون رستنی‌ها

غزال شیرمست از دل‌نوازی

به گرد سبزه با مادر به بازی

تذروان بر ریاحین پر فشانده

ریاحین در تذروان پر نشانده

ز هر شاخی شکفته نوبهاری

گرفته هر گلی بر کف نثاری

نوای بلبل و آوای دراج

شکیب عاشقان را داده تاراج

چنین فصلی بدین عاشق‌نوازی

خطا باشد خطا بی‌عشق‌بازی

خرامان خسرو و شیرین شب و روز

به هر نزهت‌گهی شاد و دل‌افروز

گَهی خوردند می در مَرغ‌زاری

گَهی چیدند گل در کوه‌ساری

ریاحین بر ریاحین باده در دست

به شه‌رود آمدند آن روز سرمست

جنیبت بر لب شه‌رود بستند

به بانگ رود و رامش‌گر نشستند

حلاوت‌های شیرین شکرخند

نی شه‌رود را کرده نی قند

همان رونق ز خوبیش آن طرف را

که از باران نیسانی صدف را

عبیر ارزان ز جعد مشک‌بیزش

شکر قربان ز لعل شهدخیزش

ز بس خنده که شهدش بر شکر زد

به خوزستان شد افغان طبرزد

قد چون سرو‌َش از دیوان شاهی

به گلبن داده تشریف سپاهی

چو گل بر نرگسش کرده نظاره

به دندان کرده خود را پاره پاره

سمن کز خواجگی بر گل زدی دوش

غلام آن بناگوش از بن گوش