چونکه خواننده خواند نامه تمام
جوش آتش برآمد از بهرام
باز خود را به صد توانایی
داد چون زیرکان شکیبایی
با چنان گرمییی نکرد شتاب
بعد از اندیشه باز داد جواب
کهآنچه در نامه کاتبان راندند
گوش کردم چو نامه بر خواندند
گرچه کاتب نبوده چابک دست
پند گوینده را عیاری هست
آنچه بر گفته شد ز رای بلند
میپسندم که هست جای پسند
من که در پیش من چه خاک و چه سیم
سر فرو ناورم به هفت اقلیم
لیک ملکی که ماندم از پدران
عیب باشد که هست با دگران
گر پدر دعوی خدایی کرد
من خدا دوستم خِرد پرورد
هست بسیار فرق در رگ و پوست
از خدا دوست تا خدایی دوست
من به جرم نکرده معذورم
کز بزهکاری پدر دورم
پدرم دیگر است و من دگرم
کهآن اگر سنگ بود من گهرم
صبح روشن ز شب پدید آید
لعل صافی ز سنگ میزاید
نتوان بر پدر گوایی داد
که خداتان از او رهایی داد
گر بدی کرد چون به نیکی خفت
از پس مرده بد نباید گفت
هرکجا عقل پیش رو باشد
بد بدگو ز بدشنو باشد
هرکه او در سرشت بدگهر است
گفتنش بد شنیدنش بتر است
بگذرید از جنایت پدرم
بگذارید از آنچه بیخبرم
من اگر چشم بد نگیرد راه
عذر خواهم از آنچ رفت گناه
پیش از این گر چو غافلان خفتم
اینک اینک به ترک آن گفتم
مقبلی را که بخت یار بود
خفتنش تا به وقت کار بود
به که با خواب دیده نستیزد
خسبد اما به وقت برخیزد
خواب من گرچه بود خوابی سخت
از سرم هم نبود خالی بخت
کرد بیداربختیام یاری
دادم از خواب سخت بیداری
بعد ازین روی در بهی دارم
دل ز هر غفلتی تهی دارم
نکنم بیخودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی؟
مصلحان را نظر نواز شوم
مصلحت را به پیشباز شوم
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد
با شما آن کنم که باید کرد
وز شما آن خورم که شاید خوَرد
ناورم رخنه در خزینهٔ کس
دل دشمن کنم هزینه و بس
نیکرای از دَرم نباشد دور
بد و بدرای را کنم مهجور
جز به نیکان نظر نیفروزم
از بدآموز بد نیاموزم
دور دارم ز داوری آزرم
آن کنم کز خدای دارم شرم
زن و فرزند و ملک و مال همه
بر من ایمنتر از شبان و رمه
نان کس را به زور نگشایم
بلکه نانش به نان برافزایم
نبَرَد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم به گناه
ننمایم به چشم بیننده
آنچه نپسندد آفریننده
چون شه این گفت و رایها شد راست
پیرتر موبد از میان برخاست
گفت ما را تو از خداوندی
هم خردبخش و هم خردمندی
هرچه گفتی ز رای خوب سرشت
خردش بر نگین دل بنوشت
سر تو زیبی، که سروری همه را
سرشبان هم تو شایی این رمه را
تاجداری سزای گوهر توست
تاج با ماست لیک بر سر توست
زند گشتاسبی به جز تو که خواند؟
زندهدار کیان به جز تو که ماند؟
تخمهٔ بهمنی و دارایی
از تو میپاید آشکارایی
میوه نو تویی سیامک را
یادگار اردشیر بابک را
تا کیومرث از سریر و کلاه
میرود نسبت تو شاه به شاه
ملک با تو به اختیاری نیست
در جهان جز تو تاجداری نیست
موبدان گر نوند و گر کهنند
همه از یکزبان در این سخنند
لیک ما بندگان در این بندیم
که گرفتار عهد و سوگندیم
با نشینندهای که دارد تخت
دست عهدی شدهست ما را سخت
که نخواهیم تاج بی سرِ او
بر نتابیم چهره از در او
حجتی باید استوار کنون
کهآرد آن عهد را ز عهده برون
تا در آیین خود خجل نشویم
نشکند عهد و تنگدل نشویم
شاه بهرام کاین جواب شنید
پاسخی دادشان چنانکه سزید
گفت عذر از شما روا نبود
عاقل آن به که بی وفا نبود
این مخالف که تخت گیر شماست
طفل من شد اگرچه پیر شماست
تاجش از سر چنان به زیر آرم
که یکی موی ازو نیازارم
گرچه موقوف نیست شاهی من
بر مدارا و عذرخواهی من
شاهم و شاهزاده تا جمشید
ملک میراث من سیاه و سپید
تاج و تخت آلتست و شاهی نه
آلتی خواه باش و خواهی نه
هرکه شد تاجدار و تختنشین
تاج او آسمان و تخت زمین
تخت جمشید و تاج افریدون
هر دو دایم نماند تا اکنون
هرکهرا مایه بود سر بفراخت
از پی خویش تاج و تختی ساخت
من که بر تاج و تخت ره دانم
تیغ دارم به تیغ بستانم
جای من گر گرفت غداری
عنکبوتی تنید بر غاری
اژدهایی رسید بر در غار
وآنگه از عنکبوت خواهد بار؟
مور کی جنس جبرییل بود؟
پشه کی مرد پای پیل بود؟
گور چندان زند ترانه دلیر
که ننالد سپید مهره شیر
نزد خورشید خاصه برج حمل
این چنین صد چراغ را چه محل؟
خر که با بالغان زبون گردد
چون به طفلان رسد حرون گردد
من به سختی به خانه دگران
خانهٔ من به دست خانهبران
خورش خصم شهد یا شکر است
خورد من یا دل است یا جگر است
تیغ و دشنه به از جگر خوردن
دشنه بر ناف و تیغ بر گردن
همه ملک عجم خزانهٔ من
در عرب مانده خیلخانهٔ من
گاه منذر فرستدم خوانی
گاه نعمان فدا کند جانی
نان دهانم بدین کلهداری
نان خورانم بدان گنهکاری
من چو شیر جوان ولایت گیر
جای من کی رسد به روبه پیر؟
کی منم، کی برد مخالف تاج؟
جز به کیزاده کی دهند خراج؟
هست جای کیان سزای کیان
جز کیان را مباد جای کیان
شاه ماییم و دیگران رهیاند
ما پُریم آن دگر کسان تهیاند
شاه باید که لشگر انگیزد
از سواری چه گرد برخیزد؟
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز به پور مغان نشاید داد
نیک دانید کان چه میگویم
راستکاری و راستی جویم
لیک از راه نیکپیمانی
نز سر سرکشی و سلطانی
آن کنم من که وفق رای شماست
رای من جستن رضای شماست
وانکه گفتید حجتی باید
که بدو عهد بسته بگشاید
حجت آنست کز میان دو شیر
بهره آنرا بوَد که هست دلیر
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده
وحشی تیز چنگ خشمآلود
کز دم آتشین برآرد دود
شیردار آورَد به میدانگاه
گِرد بر گرد صف کشند سپاه
تاج شاهان ز سر به زیر نهند
در میان دو شرزه شیر نهند
هرکه تاج از دو شیر بستاند
خلقش آنروز تاجور داند
چون سخن گفته شد به رفق و به راز
سخن دلفریب طبعنواز
نامه را مُهرِ خود نهاد بر او
شرح و بسطی تمام داد بر او
به پرستندگان خویش سپرد
تا برندش چنانکه باید برد
شهپرستان که مهر شه دیدند
وان سخنهای نغز بشنیدند
بازگشتند سوی خانهٔ خویش
صورت شاه نو نهاده به پیش
گشته هریک ز مهربانی او
عاشق فر خسروانی او
همه گفتند شاه بهرام است
که ملک گوهر و ملک نام است
نتوان بر خلاف او بودن
آفتابی به گِل بر اندودن
تند شیریست آن نبرده سوار
کهاژدها را کند به تیر شکار
چون شود تندشیر پنجهگشای
هیچکس پیش او ندارد پای
بستاند سریر و تاج به زور
سروران را برد به پای ستور
به که گرمی در او نیاموزیم
آتش کشته بر نیفروزیم
قصهٔ شیر و برگرفتن تاج
به چنین شرط نیست او محتاج
لیکن این شیر حجتی است بزرگ
کهآگهیمان دهد ز روبه و گرگ
سوی درگه شدند جمله ز راه
باز گفتند شرط شاه به شاه
نامه خواندند و حال بنمودند
یک سخن بر شنوده نفزودند
پیر تخت آزمای تاجپرست
تاج بنهاد و زیر تخت نشست
گفت ازان تاج و تخت بیزارم
که ازو جان به شیر بسپارم
به که زنده شوم ز تخت به زیر
تا شوم کشته در میان دو شیر
مرد زیرک کجا دلیر خورد
طعمهای کز دهان شیر خورد
وارث مملکت به تیغ و به جام
هیچکس نیست جز ملک بهرام
وارث ملک را دهید سریر
صاحب افسر جوان بِه است که پیر
من ازین شغل درکشیدم دست
نیستم شاه لیک شاهپرست
پاسخ آراستند ناموران
کای سر خسروان و تاج سران
شرط ما با تو در خداوندی
نیست الا بدین خردمندی
چون به فرمان ما شدی بر تخت
هم به فرمان ما رها کن رخت
نیست بازی ز شیر بردن تاج
تا چه شببازی آورَد شب داج
شرط او را به جای خویش آریم
شیر بندیم و تاج پیش آریم
گر بترسد سریر عاج تراست
ور شود کشته نیز تاج تراست
گر شود چیر و تاج بردارد
وز ولایت خراج بردارد
در خور تخت و آفرین باشد
لیک هیهات اگر چنین باشد
ختم قصه بر این شد آخر کار
کهآنچه شرط است نگذرد ز قرار
روز فردا چو در شمار آید
شاه با شیر در شکار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، بهرام شاه پس از خواندن نامهای، با تفکر و شکیبایی پاسخ میدهد و بیان میکند که حتی اگر پدرش با خداوندی دعوی داشته، او خود را از اشتباهات پدرش جدا میداند و به خوبیها روی میآورد. بهرام میگوید که باید از بدیهای پدر خود دوری کند و به دنبال نیکی و خرد باشد. او به اهمیت وفاداری و صداقت در حکومت تاکید میکند و میگوید که تاج و تخت موقتیاند و باید به ارزشهای واقعی توجه کرد.
در ادامه، بهرام برای برقراری عدالت به شرطی فکر میکند که در آن باید در میدان با یک شیر روبرو شود تا به نیکی و شجاعت خود اثبات کند که شایستهی تاج و تخت است. بر اساس این شرائط، از او میخواهند که اگر به درستی عمل کند و تاج را از شیر بگیرد، به عنوان پادشاه شناخته شود. در نهایت، موضوع به آمادهسازی برای شکار و آزمون شجاعت بهرام در برابر شیر ختم میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که خواننده، داستان یا نامهای کامل را خواند، آتش خشم بهرام برانگیخته شد.
هوش مصنوعی: او خود را با تمام قوا و تواناییها تجهیز کرد، مانند حکیمان و زیرکان که صبر و شکیبایی دارند.
هوش مصنوعی: او با آرامش و بدون عجله، پس از تفکر خوب، پاسخ خود را ارائه داد.
هوش مصنوعی: من آنچه را که در نامه کاتبان نوشته بودند، شنیدم وقتی که نامه را خواندند.
هوش مصنوعی: هرچند که او نویسنده نیست و دستش سریع نیست، اما به هر حال توانایی بیان و انتقال پیام گوینده را دارد.
هوش مصنوعی: من آنچه را که با فکر و نظر عمیق بیان شده، میپسندم زیرا که این نوع بیان شایسته توجه و ارزیابی است.
هوش مصنوعی: من در برابر خودم، نه به خاک و نه به سیم اهمیت نمیدهم و به هر گوشهای از جهان توجهی ندارم.
هوش مصنوعی: با این حال، اگرچه من از نسل پدران خود هستم، اما اگر عیبی در من وجود داشته باشد، نباید با دیگران مقایسه شود.
هوش مصنوعی: اگر پدرم ادعای خدایی کند، من دوستدار خدا هستم و خرد را میپرورانم.
هوش مصنوعی: در انسانها تفاوتهای زیادی وجود دارد، چه در ظاهر و چه در باطن، اما از خداوند تنها یک دوست حقیقی و واقعی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر گناهی که نکردم، معذور هستم؛ زیرا از گناهکار بودن پدرم دور هستم.
هوش مصنوعی: پدرم دیگر شخصیتی دارد و من هم تغییر کردهام؛ او اگر سنگ باشد، من همچنان گوهری با ارزش و درخشان هستم.
هوش مصنوعی: صبح روشن از شب به وجود میآید و لعل باارزش از سنگ معمولی شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: نمیتوان گفت که پدر را از بندگی خدا رهانیده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدی کرد و بعد به خواب رفت، نباید درباره او بعد از مرگش صحبت بدی کرد.
هوش مصنوعی: هرجایی که عقل و فکر حاکم باشد، آدمهای نادان و بدخواه نیز نمیتوانند حرفهای زشت و منفی بزنند.
هوش مصنوعی: هر کسی که ذاتاً بدجنس و بدخواه است، بهتر است که هیچ چیزی از او نشنویم و چیزی در مورد او نگوئیم، چون حرفهایش و شنیدنش تنها موجب آزار است.
هوش مصنوعی: بگذارید از کارهای نادرست پدرم بگذریم و فراموش کنیم آنچه را که من از آن بیخبر هستم.
هوش مصنوعی: اگر کسی چشم بد نداشته باشد، به راحتی از اشتباهات گذشتهام عذرخواهی میکنم.
هوش مصنوعی: قبل از این، مثل غافلان خوابیده بودم، اما حالا تصمیم به ترک آن وضعیت گرفتهام.
هوش مصنوعی: مقبلی که در زمان مناسب خوابش برده بود، وقتی که وقت کار فرا رسید، بخت به او یاری کرده بود.
هوش مصنوعی: بهتر است کسی که خوابش را دیده، با خیال و خواب خودش درگیر نشود. خواب خوب است، اما وقتی وقتش فرا میرسد، باید بیدار شود و به کارهایش برسد.
هوش مصنوعی: خواب من هرچند بسیار سنگین و عمیق بود، اما در دل آن هیچ نوع خوشبختی و خوش شانسی وجود نداشت.
هوش مصنوعی: در شرایطی که بیدار و هوشیار شدم، یاری و کمک گرفتم تا از خواب عمیق و سنگین خود خارج شوم.
هوش مصنوعی: از این به بعد، چهرهای زیبا دارم و از هر نوع غفلت و بیتوجهی دور هستم.
هوش مصنوعی: من بدون دلیل و ناگاه تصمیم نمیگیرم، چون که اکنون به بلوغ رسیدهام، چگونه میتوانم به سطحی ناپخته برگردم؟
هوش مصنوعی: من به افرادی که در پی اصلاح امور هستند، با نیکی و محبت نگاه میکنم و در جهت پیشرفت و مصلحت کارها، خود را آماده و متعهد میسازم.
هوش مصنوعی: به عیب و اشتباه دیگران توجهی نمیکنم و به دنبال مال و منافع شخصی نیستم.
هوش مصنوعی: با یادآوری گناهان گذشته، نمیتوانم شاد باشم و تنها با گذر زمان میتوانم خوشحال شوم.
هوش مصنوعی: من با شما همانطور رفتار خواهم کرد که باید، و از شما نیز آنچه ممکن است، میگیرم.
هوش مصنوعی: من بدون اینکه به دارایی کسی آسیبی برسانم، تنها به دل دشمن خود هزینه میزنم.
هوش مصنوعی: اندیشههای نیک به دور از بدی نیستند و من بداندیشان را از خود دور میکنم.
هوش مصنوعی: من فقط به خوبان نگاه میکنم و از بدآموزها چیزی نمیآموزم.
هوش مصنوعی: من از قضاوت دوری میکنم و در این کار شرمی دارم، زیرا از خداوند شرمندهام.
هوش مصنوعی: زنان و فرزندان و اموال من همه برایم از شبان و گلهای که به او وابسته است، مطمئنتر هستند.
هوش مصنوعی: من با زور نان کسی را به او نمیدهم، بلکه سعی میکنم به او کمک کنم تا خودش قادر به تأمین نانش باشد.
هوش مصنوعی: آرزوهای من را از بین نبر، زیرا میخواهم راه رسیدن به آرزوهایم را با گناه گره نزنم.
هوش مصنوعی: من به چشم بیننده چیزی را نشان نمیدهم که خالق آن را نپسندیده باشد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را گفت و تصمیمات مشخص شد، پیرتر موبد از میان جمعیت بلند شد.
هوش مصنوعی: تو به ما گفتی که خداوند هم به ما عقل و اندیشه میدهد و هم خود نهایت خرد را دارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که درباره نیکویی و صلاح اندیشیدی، خرد او را در قلبش حک کرده است.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی فرد اشاره دارد و بیان میکند که زیبایی او به قدری است که همه را تحت تأثیر قرار میدهد. ضمن اینکه او رهبری و سرپرستی این جماعت را نیز بر عهده دارد. درواقع، این شخص نه تنها از نظر ظاهری جذاب است، بلکه در نقشهای اجتماعی خود نیز موفق بوده و مورد احترام است.
هوش مصنوعی: تاجداری و پادشاهی شایستهی ارزش والای توست. ما نیز تاجی داریم، اما آن تاج بر سر تو قرار دارد.
زند: تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی.
بهمن و دارا نام شاهان کیانی است.
هوش مصنوعی: تو میوه تازهای هستی و سیامک را به یادگار به جا گذاشتی، همچنان که اردشیر بابک یادگاری از خود بر جای گذاشت.
هوش مصنوعی: تا کیومرث، نخستین انسان و پادشاه، از تخت و تاج خود فرود میآید، این نشاندهندهی آن است که تو هم در جایگاه پادشاهی خود نسبت به دیگران بایستی خود را نشان دهی.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس جز تو سلطنت و قدرتی ندارد و حتی پادشاهی نیز که در قصر است، در برابر تو بیاختیار است.
هوش مصنوعی: موبدان، چه نو باشند و چه کهنه، در این موضوع با یکدیگر همنظر هستند و از یک زبان صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: اما ما، بندگان، در این وضعیت گرفتاریم زیرا به پیمانها و سوگندهایی که بستهایم، وابستهایم.
هوش مصنوعی: با کسی که بر تخت نشسته و با او قرار و وعدهای بستهایم، رابطهام بسیار جدی و محکم است.
هوش مصنوعی: ما هرگز نمیتوانیم تاج بیمعنی او را تحمل کنیم و چهرهامان را از در او برگردانیم.
هوش مصنوعی: اکنون باید دلیلی محکم ارائه دهیم که بتواند آن وعده را از فراموشی خارج کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به اصول و آیین خود پایبندیم، نباید خجالتزده شویم، و نباید اجازه دهیم که پیمانمان شکسته شود و دلتنگ و ناراحت شویم.
هوش مصنوعی: شاه بهرام وقتی این جواب را شنید، به طور مناسبی پاسخ آنها را داد.
هوش مصنوعی: گفتند که عذرخواهی از شما بیفایده بود، عاقل بهتر است که با کسی که وفادار نیست، ارتباط نداشته باشد.
هوش مصنوعی: این مخالفی که در مقابل شما ایستاده و به شما حمله میکند، در واقع فرزند من است، هرچند که ممکن است به شما سن و سالی داشته باشد.
هوش مصنوعی: میخواهم تاج او را به قدری زیر بیاورم که حتی یک تار موی او هم آسیب نبیند.
هوش مصنوعی: هرچند که من نیازی به تحمل و عذرخواهی از کسی ندارم، اما دلیلی برای دلسوزی و پیگیری همیشه وجود دارد.
هوش مصنوعی: من شاه هستم و مانند شاهزاده، میراث من از جمشید، هم خوب و هم بد است.
تاج و تخت وسیله است اما ریشه شاهی، خواه این وسیله باشد یا نه، پابرجاست.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر مسند قدرت نشسته و لباس تاج و تخت بر تن کرده، به نوعی این مقام و جایگاهش بر تمام آسمانها و زمین سایه میافکند.
هوش مصنوعی: تخت جمشید و تاج افریدون هر دو دیگر باقی نماندهاند و زوال پذیر هستند.
هوش مصنوعی: هرکس که دارای توانایی و امکانات باشد، به دنبال خود تاج و تخت مقام و عظمت ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: من که بر روی تخت و سلطنت نشستهام، قدرت و توانایی دارم که با شمشیر خود، دشمنان و تهدیدها را از سر راهم بردارم.
هوش مصنوعی: اگر در غار من، غدر و خیانت از یک عنکبوت خودش را نشان دهد...
هوش مصنوعی: یک اژدهای بزرگ به در ورودی غار نزدیک میشود و بعد از آن، چیزی از عنکبوت خواهد آمد.
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد و تفاوتهای بنیادی بین موجودات اشاره دارد. مور، که یک حشره کوچک و بیاهمیت به نظر میرسد، چگونه میتواند با جبرئیل، که نماد نور و عظمت است، مقایسه شود؟ همچنین پشه، که موجودی ناچیز و زودگذر است، چگونه میتواند خود را با مردی که پا بر روی فیل است، مقایسه کند؟ این بیان نشاندهندهی ناتوانی موجودات کوچکی مانند مور و پشه در رقابت با موجودات بزرگ و قدرتمند است.
هوش مصنوعی: گور به قدری آهنگ دلیرانهای را مینوازد که آنچنان نالهای از شیر سفید نمیشنود.
هوش مصنوعی: در برابر تابش خورشید، به ویژه در هنگام حضور برج حمل، دیگر جایگاهی برای درخشش صدچراغ نیست.
هوش مصنوعی: اگر خر در جمع بزرگترها خاموش و آرام باشد، به محض اینکه به جمع کودکان برسد، شور و شر به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: من به زحمت به خانه دیگران میروم، در حالی که خودم خانهای ندارم که به آن تعلق داشته باشم.
هوش مصنوعی: خورش دشمن مثل شهد یا شکر است؛ یعنی من باید یکی از این دو را انتخاب کنم: یا دل را بخورم یا جگر را.
هوش مصنوعی: بهتر است انسان به خطرات و چالشهای زندگی تن دهد تا اینکه در برابر مشکلات به غم و درد دچار شود. در واقع، برخی از دردها و سختیها را میتوان با شجاعت و قاطعیت تحمل کرد تا از زخمهای عمیقتر و آزاردهندهتر در امان ماند.
هوش مصنوعی: تمام سرزمینهای عجم (غیرعرب) به عنوان دارایی من باقی مانده، در حالی که در سرزمین عرب، محلی که من در آن هستم، همچنان روی زمین وجود دارد.
هوش مصنوعی: گاهی به سوی من نذری میفرستند و گاهی نعمان جان خود را فدای من میکند.
هوش مصنوعی: باید بگویم که نان من به خاطر این رئیس و نانخورانم به خاطر اشتباهاتم است.
هوش مصنوعی: من همچون شیر جوانی هستم که در سرزمین خودم سلطه دارم؛ کسی به مقام و جایگاه من نخواهد رسید، حتی اگر آن فرد پیر و سالخورده باشد.
هوش مصنوعی: من که هستم که با دشمنان تاج و تخت را به چالش بکشم؟ مگر اینکه فرزندی از کیها باشد که مالیات دریافت کند؟
هوش مصنوعی: جایگاه بزرگ و باارزش کیانیها تنها شایسته خود آنهاست و هیچ کس دیگری شایستگی این جایگاه را ندارد.
هوش مصنوعی: ما مثل پادشاهی هستیم و دیگران تنها در مسیر ما حرکت میکنند. ما از نظر وجود و عظمت پر هستیم، اما دیگران از این ویژگی خالیاند.
هوش مصنوعی: پادشاه باید از میان سواران جنگی، نیرویی را جمعآوری کند تا بتواند در برابر مشکلات و چالشها ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: اگر شراب از دست پیر مغان به کسی داده شود، باید به فرزند مغان داده شود.
هوش مصنوعی: خوب متوجه باشید که من در جستجوی صداقت و راستگویی هستم و آنچه را که بیان میکنم، حقیقت دارد.
هوش مصنوعی: اما از طریق صداقت و راه درست، به دور از تکبر و خودخواهی حرکت کن.
هوش مصنوعی: من بر اساس خواستههای شما عمل میکنم، چون هدف من جلب رضایت شماست.
هوش مصنوعی: کسی که گفتهاید برای اثبات حرف خود باید مدرکی داشته باشد که قولش را بشکافد و روشن کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در میان دو خطر یا چالش قرار دارد، باید به توانایی و شجاعت خود اتکاء کند تا از آن موقعیت به خوبی عبور کند. به عبارت دیگر، در شرایط دشوار، شجاعت و دلریشی اهمیت زیادی دارد.
هوش مصنوعی: در صبح، دو شیر در حال غریدن هستند و خورشید را در شکم خود میپرورانند.
هوش مصنوعی: وحشی و تندخو که از شدت خشمش، دودی آتشین برمیخیزد.
هوش مصنوعی: شیر، با دلیری و قوت به میدان میآید و گرداگرد او، نیروهایش صف میکشند.
هوش مصنوعی: سلطنت و مقام بلند، در برابر قدرت و شجاعت واقعی قرار میگیرد و این نشان میدهد که در برابر دلاوری و شجاعت، حتی تاج و تخت نیز به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از دو شیر، یعنی از قدرت و شجاعت، تاجی به دست آورد، مردم در آن روز او را مانند تاجدار و پرافتخار میشناسند.
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت آغاز میشود با مهربانی و به دور از تنش، کلامی دلنشین و خوشایند به میان میآید.
هوش مصنوعی: نامه را امضا کرد و به آن توضیحات کامل و مفصلی افزود.
هوش مصنوعی: او را به کسانی واگذار کرد که از او مراقبت کنند و به درستی از او نگهداری نمایند.
هوش مصنوعی: آنان که دوستداران پادشاه بودند، وقتی عشق و محبت پادشاه را مشاهده کردند و از حرفهای زیبا و دلنشین او آگاه شدند، تحت تأثیر قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: آنها به سوی خانهٔ خود بازگشتند و چهرهٔ شاه جدیدی را به جلو گذاشتند.
هوش مصنوعی: هر کسی به خاطر محبت او عاشق زیبایی و شکوه او شده است.
هوش مصنوعی: همه میگویند که شاه بهرام، صاحب جواهرات و دارای نام و آوازهای بزرگ است.
هوش مصنوعی: نمیتوان در برابر وجود او قرار گرفت، مثل اینکه بخواهی آفتاب را در گل پنهان کنی.
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که آن سوار شجاع و تند و تیزپا، همچون شیری زودگذر است که میتواند اژدها را با تیر خود هدف قرار دهد و شکار کند.
هوش مصنوعی: وقتی شیر شجاع و تند به حمله میآید، هیچکس نمیتواند در برابر او ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: به زور و قدرت، تخت و تاج را از دست پادشاهان میگیرند و آنها را به زیر پای اسبان میافتند.
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی محبت و گرمی ایجاد نکنیم، به جایی نمیرسیم و فقط آتش کینه و دشمنی را شعلهور میکنیم.
هوش مصنوعی: شیر برای گرفتن تاج و پادشاهی به این شرط که نیازی به قدرت و تسلط نداشته باشد، نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: اما این شیر دلیلی بزرگ است که به ما خبر میدهد از وجود روباه و گرگ.
هوش مصنوعی: همه به سمت کاخ رفتند و به شاه گفتند که شرایطی که ما داریم، باید به اطلاع تو برسد.
هوش مصنوعی: نامه را خواندند و حالاتی را نشان دادند، اما بر گفتههای شنونده چیزی نیفزودند.
هوش مصنوعی: پیر حکیم و دانا که مورد احترام و تقدیر است، تاج زیبایی بر سر گذاشت و بر جایگاه خویش نشسته است.
هوش مصنوعی: من از آن سلطنت و قدرت متنفرم که بخواهم جانم را به شیر بدهم.
هوش مصنوعی: من به این فکر میکنم که بهتر است از مقام و جایگاه خود پایین بیایم تا در نبردی جانانه با دو شیر، که نماد قدرت و خطر هستند، جان خود را از دست دهم.
هوش مصنوعی: مرد باهوش هرگز شجاعتی نمیکند که به دام چیزی بیفتد که حتی شیر هم آن را شکار کرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس جز شاه بهرام نمیتواند حکمرانی و فرمانروایی در این سرزمین را به عهده بگیرد، و این کار تنها با قدرت و نیروی شمشیر و پیروزی حاصل میشود.
هوش مصنوعی: بهتر است بر تخت پادشاهی، جوانی با استعداد و قابلیت قرار گیرد تا اینکه شخصی پیر و فرسوده که به کارایی او اعتماد کمتری وجود دارد.
هوش مصنوعی: من از این کار کنارهگیری کردهام و دیگر به آن علاقهای ندارم، اگرچه من شاه نیستم، اما طرفدار و معتقد به مقام شاهی هستم.
هوش مصنوعی: پاسخ را بزرگمردان آماده کردند، ای فرمانروایان و تاجداران.
هوش مصنوعی: شرط ما با تو در خداوندی نیست، جز اینکه با عقل و درایت همراه باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که به سرکردگی ما بر جایگاه قدرت نشستی، به همان اندازه که به دستورات ما توجه کردی، برای رفتن نیز باید به ما گوش کرده و از این جایگاه دست برداری.
هوش مصنوعی: بازی گرفتن تاج از شیر به آسانی نیست، باید ببینی شب چه اتفاقاتی میافتد و چه چالشهایی پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: ما باید خواستههای او را محترم بشماریم و در کنار آن، به احترام او مجد و عظمت خود را نشان دهیم.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بترسد، به خاطر مقام و قدرت توست، و حتی اگر او کشته شود، باز هم این تاج و اعتبار تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر فرمانروایی به قدرت برسد و تاج و تخت را به دست بگیرد و از مردم مالیات بگیرد.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که اگر چه برای کسی که شایسته است، تخت و آفرین و محبت وجود دارد، اما در عین حال اگر چنین نیست، این وضعیت قابل قبول نیست و به دور از انتظار است.
هوش مصنوعی: سرانجام داستان به اینجا رسید که آنچه لازم است نباید از قرار و قاعده خود خارج شود.
هوش مصنوعی: روز آینده که بشماریم، شاه با شیر به شکار میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.