گنجور

 
نشاط اصفهانی

لله الحمد نمردیم و بدیدیم چنین

که نه یاریست زما شاد و نه خصمی غمگین

دلی افسرده ز عشق و سری آزرده ز عقل

سینه ای خسته ز مهر و نظری بسته زکین

سبحه ای رشته اش از طره ی ترسابچگان

ساغری باده اش از باده ی فردوس برین

شرمی ای نفس از اینگونه سخنها ی گزاف

تو کجا و طمع منزلت صدیقین

تویی و یک سروسد زاهد و یک سلسله بند

تویی و یک دل و سد جامه و سد وجه رهین

تا کی و تا بکجا میروی و میبریم

رهبران از تو جدا، راهبران با تو قرین

دستگیر ار نشود لطف شهنشاه نشاط

آوخ از کار پریشان تو در دنیی و دین

 
sunny dark_mode