گنجور

 
نشاط اصفهانی

غم عالم نبرد ره به دلم

که سرشتند به میخانه گلم

من چه دارم که ز احسان تو نیست

جان اگر بر تو فشانم خجلم

دوش دزدیده نگاهی به رخت

کردم، آوخ نکنی گر بحلم

می‌برم حسرت روی تو به خاک

تا چه گل‌ها که بروید ز گلم

گو فرود آکه گشایش با تست

مکن اندیشه ز تنگی دلم

شرح دل کار زبان نیست نشاط

کاش بیرون فتد از سینه دلم

 
 
 
بلند اقبال

از فراقت نه چنان تنگ دلم

که توان گفت چه سان تنگ دلم

به چه سان تنگ بود دیده مور

تنگ گردیده چنان تنگ دلم

گر به محشر ببرندم به بهشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه