لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
نظیری نیشابوری

ما چو سیل این خار از اول به پشت پا زدیم

خیمه همچون گل ز مهد غنچه بر صحرا زدیم

کوه دانستیم دنیا را و خود را شاخ گل

از بغل مینا برآوردیم و بر خارا زدیم

جنس کنعان مصریان گفتند در بازار نیست

پیشتر راندیم رخش، از کاروان سودا زدیم

دهر ز اول بر سر کین است پندارد که ما

سنگ مریخ و زهل بر گنبد مینا زدیم

تکیه بر آب و سری پرباد نخوت چون حباب

هرزه وا کردیم چشم و غوطه در دریا زدیم

کس ز ما سرگشتگان ره بر مراد خود نیافت

بال و پر در جستجوی منزل عنقا زدیم

قصر فوق و کاخ ته جستیم از ما نبود

خوش به خلوتخانه بنشستیم و می تنها زدیم

غیرت ما با کسی، تار دوتایی برنتافت

بر خود آخر تاب همچون رشته یک تا زدیم

دلگشا دیدیم، صوت و نغمه امروز را

مهر نسیان بر سر افسانه فردا زدیم

سبزه وش شاید که راز خاک بر صحرا نهیم

باده حمرا ز جام لاله حمرا زدیم

کس حدیث آشنایی، در جواب ما نگفت

قفل خاموشی «نظیری » بر لب گویا زدیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جویای تبریزی

رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم

راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم

قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان

چشمکی از دور همچون برق بر دنیا زدیم

دست سعی ما نشد هرگز به ساحل آشنا

[...]

بیدل دهلوی

چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم

از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم

وحدت آغوش وداع اعتبارات است و بس

فرع تا با اصل جوشد شیشه بر خارا زدیم

ذوق آزادی قسم بر مشرب ما می‌خورد

[...]

فرخی یزدی

از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم

همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم

زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت

بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم

تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه