گنجور

 
نظیری نیشابوری

فتنه با زلف تو گرفته طرف

دل ما را نمی دهد از کف

نیم کش سر دهی خدنگ نگاه

بگذرانی ز صد هزار صدف

دست برد نگاه چالاکت

مرد برباید از میانه صف

به تو سلطان خزانه داو کند

رفته بازی و مهره گشته تلف

عاق بر مادر و پدر گردد

از نکو پروریدن تو خلف

بر بساطی که بندگان تواند

خواجه را بر غلام نیست شرف

هرکجا نغمه و ترانه تست

از کف مطربان نیفتد دف

جعد اگر ز آفتاب برداری

ننماید به روی ماه کلف

آن چه بی روی تو «نظیری » دید

بی سلیمان ندیده بود آصف

 
 
 
سعدالدین وراوینی

فَاَخضَلَّ مِن سُقیَاهُ کُلُّ مُضَرَّجٍ

وَاخضَرَّ مِن رَبَّاهُ کُلُّ مُصَنِّفِ

وَ تَلَثَّمَت شَمسُ النَّهارِ بِبُرقَعٍ

مِن طُرَّتَیهِ وَ السَّمَاءُ بِمِطرَفِ

عراقی

ذات او گوهر است و ملک صدف

از کف جود اوست کان چون کف

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه