آنی به اثر داری و شأنی به تصرف
دل ها نشود شیفته کس به تکلف
فکر تو به وحدت برد از گفت مجازم
هرچند که طبعم بگریزد ز تصوف
بر قامت ما کسوت تقصیر بریدند
تا زیب خداوند شود عفو و تلطف
لب باز کشیدیم که مهر تو درآید
پستان کرم شیر درآرد به توقف
از غبن زمانی که به قید تو نبودم
در خود به غضب بینم و در توبه تأسف
چون گرسنه سفله به خوان تو رسیدم
از لقمه بسوزم لب و کام و نکنم پف
مستوری تو بیش کند شوق «نظیری »
جز عصمت یوسف ندرد پرده یوسف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف
آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ
زیرا که حرامست درین کوی تکلف
در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی
[...]
انسان چه بود شرم و، درین نیست تکلف
رویی که در آن آب حیا نیست بر آن تف!
از مال جهان، خواجه بیچاره چه دارد
در دست تصرف بجز از نام تصرف؟!
پیران زمان جمله مرید خور و خوابند
[...]
از کنز نهانیست کنون کعبه مشرف
کز اوست عیان سر فاجببت ان اعرف
زین کنز خفی طنز جلی زد بفلک ارض
کش خاک بشد پاک چو افلاک مشرف
ذرات بکرات چو افواج که از حاج
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.