گنجور

 
نظیری نیشابوری

به اختیار تو در باختم ارادت خویش

کنون به لطف تو مستغنیم من درویش

نمی توان دل یک ذره بی جراحت یافت

ز ابروی تو که تیری خطا نکرد از کیش

ز صد هزار یکی با تو ره به سر نبریم

تو لاابالی و خودرای و ما صلاح اندیش

به غمزه گو به تأمل قیامت انگیزد

هنوز می چکدش خون خلقی از سر نیش

کرشمه ات که بجز داغ بر جگر ننهد

غنیمت است که گاهی بخاردم دل ریش

ز تن چگونه به راحت برون رود جانم

خیال گردش چشمت نمی رود از پیش

ز چاشنی و حلاوت نمی کنم سیرم

غمت که هست کم او فزون‌تر از هر بیش

همین که رای تو دیدم، پی تو گردیدم

ز شوق عشق تو غافل شدم ز مذهب و کیش

دگر نماند سر خانمان «نظیری» را

که آشنای تو بیگانه می‌شود از خویش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟

قطران تبریزی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که باز گردد پیر و پیاده و درویش

مسعود سعد سلمان

نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو

مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش

چو مته تو شدم در غم تو سرگردان

بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش

همیشه هجران جویی بسان اره خود

[...]

سوزنی سمرقندی

شهاب دین موید که بر سپهر هنر

بنور خاطری از آفتاب و از مه بیش

بآفتاب و به مه آن کند طبیعت تو

که آفتاب بخوامیش و ماهتاب بخویش

عطارد از تو برد بر فلک بغیرت و رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه