هوای کوی او آوارهام از خانه میسازد
فسون او پدر را از پسر بیگانه میسازد
صلاحم عشق شد کفرم یقین انکار ایمانم
محبت کعبه ویران میکند بتخانه میسازد
قلم در اختیار اوست من چون نقش موهومم
گَرَم فرزانه میدارد، گَرَم دیوانه میسازد
به ناخن ریشه جان میکنم از هم، خوشا دستی
که گاهی چنگ در زلف نگاری شانه میسازد
دل از رد و قبول مجلسم خون شد، خوشا رندی
که شب با کنج گلخن روز با ویرانه میسازد
چو گنجشک از پی بازی عزیزم در کف طفلی
ز زلفم دام میبافد ز خالم دانه میسازد
مکن از بزم چون بیگانگان بیرون «نظیری» را
اگر می نیست، بالای ته پیمانه میسازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عشق و وابستگی شاعر به معشوق اشاره دارد. شاعر از تأثیرات عشق بر زندگی و شناخت خود سخن میگوید، به طوری که عشق او را به بیخانمانی و آوارهگی دچار کرده است. در این راه، عشقش باعث ویرانی معیارهای قبلیاش شده و او را به حالت جنون میکشاند. شاعر به زیبایی و لطافت لحظات عاشقانه اشاره دارد که در آن، دلتنگی و شوق نسبت به معشوق را حس میکند. در نهایت، او تأکید میکند که نباید در بزم عشق، به بیگانگان توجه کرد و باید غرق در زیبایی لحظههای عاشقانه شد.
هوش مصنوعی: هوای آنجا، مرا از خانهام دور میکند و جاذبه و魅ای او باعث میشود که پدر و پسر، نسبت به یکدیگر احساس بیگانگی کنند.
هوش مصنوعی: عشق برای من به اندازهای اهمیت پیدا کرده که به یقین خود شک دارم. محبت به معشوق ممکن است ایمان و اعتقادات پیشین مرا زیر سوال ببرد و در عوض، جایی که قبلاً پناهگاه عقاید نادرست بود، اکنون به مکانی برای ساختن عشق تبدیل شود.
هوش مصنوعی: قلم در دست اوست و من مانند طرحی خیالی هستم. اگر او بخواهد، میتواند مرا به آدمی دانا تبدیل کند یا دیوانه کند.
هوش مصنوعی: با ناخن به ریشه وجودم آسیب میزنم، خوب است دستی که گاهی با آن در زلف زیبایی گره میخورد و شانه میزند.
هوش مصنوعی: دل به خاطر رفت و آمدهای خودم در جمعها و پذیرش یا رد آنها به شدت آزرده و دلشکسته شده است. اما خوش به حال کسی که در شب با آرامش و سکوت در دل خلوتی مینشیند و در روز هم میتواند با خرابیها و مشکلات بیاندیشد و کنار بیاید.
هوش مصنوعی: عزیزم مانند گنجشکی در حال بازی است و در دستان کودکی، از موهای من دام میبافد و از روی دست من دانه میچیند.
هوش مصنوعی: هرگز از جمع دوستانه دور نشو، زیرا اگر نظیری برای تو وجود نداشته باشد، خود را به دردسر میاندازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو عریان شد چمن مرغ از ضرورت خانه میسازد
چو قطح گل بود بلبل به آب و دانه میسازد
چو بر بام و در مردم نشیند جغد ناسازست
مبارک پی بود آن دم که با ویرانه میسازد
ز دشمن خیل در خیل از محبت گوشه چشمی
[...]
خرد، دارالشفا و جهل، محنتخانه میسازد
خراب مستیام، کاین هردو را ویرانه میسازد
چنان شایستهٔ عشقم که بعد از سوختن، گردون
ز خاکم بلبل، از خاکسترم پروانه میسازد
دو روزی یاریت گشتم، مذاقم بیحلاوت شد
[...]
فرنگیطلعتی کز دین مرا بیگانه میسازد
اگر در کعبه رو میآورد بتخانه میسازد
گهر بخشند مردان در عوض سنگ ملامت را
به پیری میرسد طفلی که با دیوانه میسازد
چراغ حسن را دست دعا فانوس میگردد
[...]
شکیب عاشقان، معشوق را دیوانه میسازد
محبت، شمع را پروانه پروانه میسازد
ز سنگ محتسب خالی نگردد حلقه مستان
ز خاک یک سبو، ایام صد پیمانه میسازد
به دیوار حرم چون تکیه کردم، چاک زد جامه
[...]
هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد
نگه را نوبهار جلوه اش دیوانه می سازد
من آن مجنون عنقا جلوه ام کز غایت وحشت
برون از تنگنای آب و گل کاشانه می سازد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.