شمارهٔ ۳۳ - این قصیده در مرثیه صبیه و برادر دلبند این کمینه گفته شده
خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من
داغ زهرا تازه شد در کلبه احزان من
چشم غواصم به ساحل گوهری آورده بود
باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من
چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل
در زمین از جنبش ارکان فرو شد کان من
روشنایی ضمیرم بود از دیدار او
ای دریغا مرد خضر چشمه حیوان من
با صدف مانم که غواصم به دور افکنده است
بی گهر افتاده بر ساحل تن عریان من
نیش پیکان در جگر دارم ز شست روزگار
چون دم سوفار خونین بین لب خندان من
بس که در جانم فراق او سرایت کرده است
گر بنالم جان برآید همره افغان من
وه که کس اشگی درین ماتم به جیب من نریخت
هیچ یار آبی نزد بر سینه عطشان من
دیده ام آتش نمی بارد ازین شیون دریغ
سرد می کوبند آهن بر دل سندان من
ای که دور از دیده ام در عین جان بنشسته ای
سر برآور تا قیامت بنگری در جان من
ناله من چشم بیمار تو را در خواب کرد
درد من بر تو گواراتر شد از درمان من
زاد راه مرگ شد دارو و درمان طبیب
لقمه کرمان شدی از حکمت لقمان من
چشم از احباب پوشم وقت تاریکی رسید
شد فرو در چاه مغرب اختر تابان من
دخلم از خرجم فزونتر بود مردم یافتند
شحنه شه گنج بیرون برد از ویران من
خضر و عیسی را کند بیمار از بیم اجل
خانه ویران و گورستان آبادان من
هرچه هستی بود با اهل و ولد درباختم
«من علیها فان » رقم کردند بر دیوان من
غیرت حق از دلم مهر علایق برگرفت
شاید ار فردا نگیرد چنگ کس دامان من
نعره «انی اناالله » زآتش وادی رسید
مال و زن بگذاشت در ره موسی عمران من
غیرت من گرنه در شکل بشر ظاهر شدی
«لم یکن کفوا احد» نازل شدی در شان من
نوح فرزندی به طوفان داد بس مشکل نمود
غرق شد مال و زن و فرزند در طوفان من
همچو ابراهیم دیدم شکل قربانی به خواب
«شکر لله » بی عوض مقبول شد قربان من
تندباد دی ز باغ هرکسی شاخی شکست
کنده شد از بیخ و بن خشک و تر بستان من
سر به جای گوی ز اول در میان انداختم
تا کسی دیگر نراند رخش در میدان من
نظم و نثر واژگون بر لوح من بنوشته اند
خواب شیطانی ببیند روح با رحمان من
گر به پیش دیده ام مردم گیا روید چه سود؟
نور چشمم شد ز چشم مردمک افشان من
بر امید آنکه کفو خاندان من شوند
فضل سوی دودمان آورده اند اخوان من
یوسف از کنعان پی عقد زلیخا خوانده اند
گو بیا بنگر زلیخا مرده در زندان من
می نهادم نعل در آتش فریدون را به مهر
دزد چرم کاویانی برد از دکان من
ساغر از عهد الستم می دهد ساقی چه غم
بشکند پیمانه ای گر بر سر پیمان من
می شوم چون چنگ خوش چندان که ضربت می خورم
هرچه مطرب بشکند بهتر دهد تاوان من
نخل بستانم که دهقانم طرازش می کند
رفعت من هست درقطع من و نقصان من
قهر اگر مردود سازد لطف اگر بنوازدم
ناقص و زاید نگردد ذره ای ایمان من
گر به چشم همتم دنیا و عقبی برکشند
سر فرو نارد به سوی پله میزان من
در زجا جم نور لاشرقی و غربی دیده اند
هفت افلاکند چون پروانه سرگردان من
با قفس از شوق مرغ خاندانم برپرد
چون برآید نغمه داود خوش الحان من
غربت و بیماری و مردن نصیب کس مباد
داد از مرگ برادر آه از حرمان من
معجزم بی رنگ سحری نیست برهانش نگر
گشت هارون جای هامان طعمه ثعبان من
ابن یامین بازگشت از مصر و در قید اوفتاد
پیر ماتم کرد ماتم تازه در کنعان من
زادراه انبیا امروز در خوان من است
درد گوناگون نگر رنج و غم الوان من
چرخ طالع بر نحوسات فلک می گرددم
محنت از درها گدایی می کند دوران من
گوهر او تا ز سلک دودمان من گسیخت
انتظام نظم برهم خورد در دیوان من
روضه ای بود از لطافت پر که هرگه دم زدی
سنبل معنی چریدی تا ابد مهمان من
لقمه ام را بود لذت جرعه ام را چاشنی
او که رفت از خانه من شد نمک از خوان من
از عزیزی اشرف الاخوانش می خواندم به نام
با شرف چون نام او بودند ازو اخوان من
ای دریغا در سفر مرد ار به نزد من بدی
تا به صبح حشر محکم داشتی دامان من
سخت در چنگ عتاب و ابتلا افتاده ام
شرم دارم مردمان دانند از عصیان من
شکر می گویم که در دعوی یکرنگی بس است
ابتلای خاندان مصطفی برهان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با احساسی عمیق از اندوه و فراق نوشته شده است. شاعر در آن به تجلی درد و غم ناشی از وقایع عاشورا و مصائب اهل بیت میپردازد. او برای ابراز احساساتش از تصاویری چون خون، دریا و گوهر استفاده میکند و حسرتش بر دوری از محبوب را به تصویر میکشد. در این اشعار، نالهها و شکایتهای شاعر از روزگار و فقدان نزدیکانش به وضوح نمایان است. همچنین اشارههایی به بزرگانی چون خضر و عیسی نیز وجود دارد که نشاندهنده مضامین مذهبی و انسانی در شعر است. در نهایت، شاعر در تلاش است با بیان اندوه عمیقش، از وفاداری و عشق به آقایش (امام حسین) بگوید و تحت تاثیر مصیبتهای اهل بیت قرار گیرد.
هوش مصنوعی: غمی عمیق و فراوان در دل من وجود دارد و افسوس و اندوهی که از حادثه عاشورا به دوش میکشم، همچنان تازه و زنده است. همچنین، حسرتی از فقدان دختر بزرگوار پیامبر(ص) در زندگی من جاری است و اشکهایم، یادآور آن دشت خونین کربلاست.
هوش مصنوعی: چشم غواص من یک گوهر زیبا را از ساحل آورده بود، اما دوباره به دریا برگشت و آن گوهر گرانبها را جا گذاشت.
هوش مصنوعی: چرخ فلک به اندازهای بر روی گوهر من میچرخد که دل من از حرکت پایههای زمین به لرزه در آمده است.
هوش مصنوعی: دیدار او باعث روشنی قلب و جان من شده است، کاش مثل مرد خضر، او نیز منبع حیات و جوانی من باشد.
هوش مصنوعی: من مانند یک صدف هستم که غواص من را به دور پرت کرده و اکنون بیجواهر بر ساحل بدن عریانم افتادهام.
هوش مصنوعی: در دل من زخم عمیقی وجود دارد که ناشی از نیروهای زمان است. هرچند لبخند بر لب دارم، اما در درونم غم و درد عمیقی دارم که مانند جراحتی است.
هوش مصنوعی: فراق و دوری او به حدی در وجودم نفوذ کرده که اگر بخواهم ناله کنم، جانم از این درد پر از ناله خواهد شد.
هوش مصنوعی: آه که هیچکس در این سوگ، حتی یک قطره اشک به من نداد، هیچ دوستی آبی به سینه تشنهام نرساند.
هوش مصنوعی: من دیدهام که از این فریاد و ناله، آتش نمیبارد. افسوس که این درد و غم، با صداهای سرد و بیروح به قلب من ضربه میزند، مثل کوبیدن آهن بر روی سندان.
هوش مصنوعی: ای کسی که هرچند از چشم من دوری، اما در دل من جا داری؛ سر خود را بالا بیاور تا همیشه به حال من نگاه کنی.
هوش مصنوعی: نالههای من باعث شد تا چشم بیمار تو در خواب بماند و درد من بر تو تحملپذیرتر شد نسبت به درمان من.
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال راه نجات و درمان است، متوجه میشود که چنین چیزی به مرگ منتهی میشود و در این مسیر، از دانش و حکمت لقمان بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که شب فرا میرسد، از دوستانم چشم میپوشم و در چاه تاریکی غرق میشوم، همانطور که ستارهای در سمت مغرب غروب میکند.
هوش مصنوعی: من از خرج و دخل خود بیشتر داریم و مردم فهمیدند که نگهبان شاه، گنجی را از خرابیهای من بیرون برده است.
هوش مصنوعی: خضر و عیسی به خاطر ترس از مرگ بیمار شدند، در حالی که خانه من خراب و گورستان من آباد است.
هوش مصنوعی: هرچه که در این دنیا دارم و بر روی خانواده و فرزندانم خرج کردهام، بالاخره از بین خواهد رفت و فقط نوشتهای از من باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: عشق و وابستگیهای دنیوی از دلم کنار رفته است؛ شاید اگر فردا کسی به من نزدیک نشود، دیگر کسی نتواند مرا به خود جذب کند.
هوش مصنوعی: صدای فریاد «من همان خدا هستم» از دل آتش و وادی بلند شد و او مال و خانوادهاش را در مسیر موسی بن عمران رها کرد.
هوش مصنوعی: غیرت من اگرچه به صورت انسان نمود پیدا کرد، این آیه که هیچکس برابر من نیست، به خاطر من نازل شد.
هوش مصنوعی: نوح فرزندش را در طوفان به خطر انداخت و این وضعیت برای او بسیار دشوار شد. در این طوفان، دارایی، همسر و فرزندانش از بین رفتند.
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که مانند ابراهیم، شکل یک قربانی را مشاهده کردم، و به خاطر این دیدار، با کمال شکرگزاری به خداوند گفتم که این قربانی بدون هیچ پاداشی مورد قبول قرار گرفت. قربانی من همین است.
هوش مصنوعی: در دیماه، طوفان هرکسی درختی را شکست و ریشه آن را از خاک کند. این اتفاق، باغ من را تحت تاثیر قرار داد، چه درختان خشک و چه درختان سرسبز.
هوش مصنوعی: من از ابتدا به جای اینکه احساسات و افکار خود را در دل نگهدارم، آنها را به وضوح بیان کردم تا کسی نتواند در زندگیام به من خدشه وارد کند یا مسیرم را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: در ذهن من کلمات به شکلهای مختلفی نوشته شدهاند، و روح من در خوابهای شیطانی غرق شده است، در حالی که به رحمت خداوند توجه دارد.
هوش مصنوعی: اگر مردم برومند و سرسبز در پیش چشمانم رویند، چه فایده دارد؟ زیرا نور چشمانم از اشکهای خودم کم شده است.
هوش مصنوعی: بر اساس امیدی که دارم، برادرانم تلاش کردهاند که فضائل و ارزشها به نسل و خاندان من تعلق بگیرد.
هوش مصنوعی: یوسف از سرزمین کنعان به عشق زلیخا دعوت شده است، اما او در زندانی است که زلیخا در آن به حالت مردهای به سر میبرد. بیایید نگاهی به زلیخا بیندازیم که در درون او، احساسات و عشق او به یوسف به معنای واقعی به بند کشیده شده است.
هوش مصنوعی: من نعل را در آتش مینهادم و به فریدون نشان میدادم، اما مهری از دزد چرمکنی کاویانی از دکان من برده شد.
هوش مصنوعی: ساقی، از دوران قبل به من جام میدهد. چه غمی دارد اگر پیمانهای بر سر وعدهام بشکند؟
هوش مصنوعی: به اندازهای به موسیقی و هنرمندان وابستهام که هر بار آسیب و ضربهای ببینم، مانند چنگی میشوم که سازندگان میکوشند آن را به بهترین شکل برگردانند و من هم از این شرایط راضیام.
هوش مصنوعی: درخت نخل باغ من را زارع با دقت پرورش میدهد؛ در حالی که عظمت من در نتیجهی قد و قامت و همچنین نقص و کمبود من مشخص میشود.
هوش مصنوعی: اگر خشم و غضب تو مرا رد کند، و اگر رحمت و محبت تو مرا در آغوش بگیرد، ایمان من نه کم میشود و نه زیاد، حتی به اندازه یک ذره.
هوش مصنوعی: اگر دنیا و آخرت را به چشم همت من بالا بکشند، من سر خود را به سوی ترازوی خودم (میزان اعمال) نخواهم برد.
هوش مصنوعی: در جای خود، نوری را میبینم که نه به سمت شرق میرود و نه به سمت غرب، و هفت آسمان را مثل پروانهای سرگردان مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: از شوقی که به خانوادهام دارم، با قفس پرواز میکنم، چون نغمهی خوش کار داود به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: تنهایی، درد و مرگ نصیب کسی نشود. ای کاش برادر من نیز نمیمرد و من اینقدر احساس حسرت نمیکردم.
هوش مصنوعی: من معجزهای دارم که بیرنگ و بدون جلوه است، برای درکش به برهانی نیاز است. در اینجا اشاره به هارون و هامان است؛ من نیز در دام افعی هستم.
هوش مصنوعی: ابن یامین از مصر به خانه برگشت و متوجه شد که دیگر نمیتواند آزادانه زندگی کند. این موضوع باعث ناراحتی عمیق پیرمردی شد که در کنعان به سوگواری پرداخته و تازه داغش تازه شده است.
هوش مصنوعی: امروز در سرای من راهی که انبیا پیمودهاند وجود دارد. به دردهای مختلف من نگاه کن و رنجها و غمهای گوناگونی که دارم.
هوش مصنوعی: چرخ فلک بر بدبختیها میچرخد و سختیها به هر طرف میآیند و دورانی که من در آن هستم، مانند گدایان، از درها سختی و زحمت را طلب میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که گوهر وجود او از سلسله خانوادگی من جدا شد، همه نظم و ترتیب در دفتر زندگیام به هم ریخت.
هوش مصنوعی: در باغی زیبا و پر از لطافت، هر بار که از این گل خوشبو عبور کنی، بوی معنای آن به مشام میرسد و تو همیشه مهمان من خواهی بود.
هوش مصنوعی: لقمهام وقتی لذتی داشت که جرعهام طعمدهندهاش بود؛ اما وقتی او از خانهام رفت، نمک از سفرهام رخت بربست.
هوش مصنوعی: من از شخصی با احترام و مقام بالا در میان دوستانش یاد میکنم، زیرا به خاطر نام باارزش او، او را برادرانم میدانم.
هوش مصنوعی: ای کاش در سفر، اگر مردی نزد من میآمد، تا صبح قیامت دست مرا محکم میگرفت.
هوش مصنوعی: من در شرایط سخت و دشواری گرفتار شدهام و از این که دیگران از گناههایم باخبر شوند، احساس شرم و عذاب میکنم.
هوش مصنوعی: با سپاس از این که در argument یکرنگی، مصیبت خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله دلیل و برهان من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
[...]
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
[...]
الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من
خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من
هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی
نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من
عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.