گر چونتو در آفاق جفار کار نباشد
انصاف ز شوخی چو تو بسیار نباشد
نزدیک من از لذت عشقش خبری نیست
آن دلشه کش یار دل آزار نباشد
ایکاش بخوابیت کشد تنک در آغوش
بخت من سرگشته چو بیدار نباشد
خواهم شب وصل تو کشم شمع بغیرت
تا سایۀ تو همکش دیوار نباشد
زان ناله کشم بر سر ایندام که ترسم
من میرم و صیاد خبردار نباشد
نی زنده هله نی بکشد نی کند آزاد
کافر بکمند تو گرفتار نباشد
گویمکه چو بر من گذری پویمت از پی
بینم چو ترا طاقت رفتار نباشد
تا بوسه بجانست بده گرم که آید
روزی که فروشی و خریدار نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و احساسات عمیق شاعر نسبت به محبوبش میپردازد. شاعر اشاره میکند که در عالم، کسی مثل محبوبش وجود ندارد و احساس انصاف و شوخی او بینظیر است. او از کمبود لذت عشق و درد دلسوزی ناشی از آن صحبت میکند و آرزو دارد که بتواند در آغوش محبوبش بخوابد و بختش به او اجازه دهد. شاعر خواهان وصالی است که در آن سایه محبوبش در کنار او باشد و از نالههای خود به خاطر عشق میگوید. او احساس میکند که بدون محبوبش، زندگیاش بیمعناست و از خطر رنج و عشق نگران است. در پایان، از بوسهای میگوید که بسیار ارزشمند و گرم است و آرزو دارد که آن را در زمانی تجربه کند که محبوبش در دسترس است.
هوش مصنوعی: اگر در جهان کسی مانند تو وجود نداشته باشد، انصاف و عدالت هم نمیتواند به شوخیهای تو نزدیک شود، چرا که تو بسیار یکتا هستی.
هوش مصنوعی: نزدیک من هیچ نشانهای از لذت عشق او نیست، زیرا دلی که به عشق او کشیده شده، نمیتواند دلآزار باشد.
هوش مصنوعی: ای کاش در خواب میبودم و در آغوش بختی خوش، در حالی که سرگشته و گیج و مدهوش بودم و بیدار نمیشدم.
هوش مصنوعی: میخواهم در شب وصالت شمعی روشن کنم که هیچ چیزی جز تصویر تو بر روی دیوار نیفتد و سایهات تحت تأثیر قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: از شدت ناله و گریهام بر روی جگرم، میترسم که من از دنیا بروم و شکارچی متوجه نشود.
هوش مصنوعی: درخت زنده به زندگی ادامه میدهد و در عین حال نمیتواند خودش را آزاد کند. کسی که در دام گرفتار شده، حتی اگر کافر باشد، نمیتواند از وضع خود رهایی یابد.
هوش مصنوعی: میگویم وقتی که از کنارم عبور کنی، دنبالت میکنم؛ زیرا میدانم که نمیتوانی به راه رفتن ادامه دهی.
هوش مصنوعی: بهتر است در کنار هم باشید و عشق و محبت را دریابید، چرا که روزی خواهد آمد که دیگر نه میتوان بوسهای رد و بدل کرد و نه کسی برای آن ارزشی قائل خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
همین شعر » بیت ۱۶
شعر من گر به سر تربت سعدی گذرد
کاروان شکر از مصر به شیراز آید
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دری از خلق به رویم
[...]
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
[...]
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد
گر علم یقین است تو را، عین یقین جو
کان طایفه را کبر به خروار نباشد
داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر
[...]
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
[...]
می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.