گنجور

 
نسیمی

گر به می تشنه شود آن لب باریک مزاج

نوش کن شربت ماء العنب از جام زجاج

ساقیا دردسری می دهدم رنج خمار

باده پیما که به یک جرعه بسازیم علاج

بر بناگوش تو آن خال سیه دانی چیست؟

ز آبنوسی است یکی نقطه بر آن تخته عاج

به تو محتاجم و روزی ز غلامان می پرس

صورت حال گدایان به سلطان محتاج

هندویی سنبل مشکین تو از هر طرفی

دید و بر گردن مشک ختن آورد خراج

تا شرف یافت ز خاک سر کوی تو سرم

به سر کوی تو سوگند، ندارم سر تاج

دیده بحر است و در آن بحر نسیمی غواص

غرقه خواهد شدن ار بحر برآرد امواج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode