گنجور

 
ناصر بخارایی

تا تنم ای جان شیرین از وصال تو جداست

هر بلا کز چرخ نازل می‌شود بر جان ماست

هجر کو می‌آورد غم، همنشین من شده است

یا رب آن وصلی که آن غم می‌برد از دل کجا است

تا مبدل گشت روز وصل ما با شام هجر

دور از خورشید رویت عمر من چون سایه‌ کاست

دایم اندر چشم پر خونم خیال روی اوست

او گل است آلوده در خون گر همی گردد رواست

می‌رسم در خدمتت گر عمر کوتاهم رسد

من وفا دارم ولی دوران گردون بی وفاست

راضی‌ام گر وصل می‌خواهی و گر هجران ز من

ما رضا داریم حکمی را که صادر از شماست

ناصر آن دلبر که غائب شد درون جان توست

یار را از خود طلب، جان منزل آن بی وفاست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

یافت از یزدان ملک سلطان به شادی هرچه خواست

روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست

بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک

چشم عالم کرد روشن‌ کار گیتی کرد راست

وقت وقت رامش است و روز روز عشرت است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
انوری

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای

صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست

گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای

[...]

خاقانی

شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست

شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست

شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من

تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست

شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن

[...]

سید حسن غزنوی

یارب این مائیم و این صدر رفیع مصطفاست

یارب این مائیم و این فرق عزیز مجتباست

یارب این مائیم و این روی زمین یثرب است

کاسمان را هفت پشت از رشک یک رویش دوتاست

خوابگاه مصطفی و کعبه مان از پیش و پس

[...]

حکیم نزاری

خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست

مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست

بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل

در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست

هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه