گنجور

 
ناصر بخارایی

روزی که برد بادم چون خاک به هر سوئی

هر ذرهٔ خاکم را باشد ز وفا بوئی

دیدن به تو نتوانم زیرا که نمی‌افتد

این چشم سیه رویم در خورد چنان روئی

تا باد به کوی تو آرد من خاکی را

چون گَرد همی‌گردم سرگشته به هر کوئی

رخ جانب محرابی در وقت سجود آرند

من سجده نمی‌آرم جز در خم ابروئی

تا برکشدم از دل بار غم هجران را

هر تیر تو می‌گردد در سینه ترازوئی

تا سرو قدت خوش، بر آب روان سازد

از دیده روان کردم بر خاک درت جوئی

ناصر ز غمت موئی گشته‌ست، ولی هرگز

دیدی که گران آید بر هر دو جهان موئی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا

هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین چون مردمک دیده

[...]

خواجوی کرمانی

برخیز که بنشیند فریاد ز هر سویی

زان پیش که برخیزد صد فتنه ز هر کویی

در باغ بتم باید کز پرده برون آید

ورنی به چه کار آید گل بی‌رخ گل‌رویی

آن موی‌میان کز مو بر موی کمر بندد

[...]

حافظ

مِی خواه و گُل‌اَفشان کن، از دَهر چه می‌جویی؟

این گفت سَحرگَه گُل، «بلبل تو چه می‌گویی؟»

مَسند به گُلستان بر، تا شاهد و ساقی را

لَب گیری و رخ بوسی، مِی نوشی و گُل بویی

شمشاد، خرامان کن وآهنگِ گُلستان کن

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بازآی به میخانه ظلمات چه می‌جویی

این گفت مرا هاتف ای خضر چه می‌گویی

با مغبچه‌ای بنشین کز لعل و خم زلفش

هم آب بقا نوشی هم مشک ختا بویی

بگزین تو بهشتی را کز اوست خجل جنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه