سالی گذشت و نامد زان ماهرو سلامی
جان کرد عزم رفتن کانجا برد پیامی
دل رفت چون کبوتر کارد ز دوست نامه
در حلقههای زلفش درمانده شد به دامی
دانی چرا دوتا شد، در غره ماه گردون
خورشید نیکوان را از ما برد سلامی
این بس که نام ما را او بر زبان رساند
من از دهان تنگش راضی شدم به نامی
بسیار سیر کردم چون می به جام از خم
بسیار جوش بایست تا پخته گشت خامی
همچون هلال بردم هر شب به منزلی راه
گر ناتمام بودم گشتم مه تمامی
گویند زاهدانم ناصر مدام غم خور
غم نیست در خور من، لیکن خورم مدامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دلتنگی و عشق سخن میگوید. او گذر زمان را توصیف کرده و به یاد یک معشوق خاص میافتد که پیامش را به او رسانده است. دل او به شدت تحت تأثیر عشق قرار دارد و همچون کبوتر در دام زلف معشوق گرفتار شده است. شاعر از فقدان و دوری معشوق ناله میکند و به نوعی آرامش را در نام او میجوید. همچنین، او به زندگی شاد و نوشیدن شراب و لذتهای آن اشاره کرده و به کسانی که او را زاهد مینامند، جواب میدهد که غم و اندوهی برایش وجود ندارد و بلکه از خوشیها بهرهمند است. در نهایت، میتوان گفت که شعر به موضوعات عشق، فقدان و لذتهای زندگی پرداخته است.
هوش مصنوعی: سالی گذشته و از آن معشوق هیچ سلامی نیامده است. جانم تصمیم به رفتن گرفته، زیرا میخواهم پیامی از آنجا ببرم.
هوش مصنوعی: دل مانند کبوتر به دام دوستی گرفتار شد و در میان زلفهای او، نامهای که نوشته بود را ناامیدانه به حلقههای آن سپرده است.
هوش مصنوعی: میدانی چرا در تابش ماه، زیباییهای خوبان از ما گرفته شده و سلامی به ما نمیرسد؟
هوش مصنوعی: این کافی است که او نام مرا به زبان آورد. من از سختی و مشکلاتی که به خاطرش کشیدم راضی شدم، فقط به خاطر همین نام.
هوش مصنوعی: من به سفرهای زیادی رفتهام و مانند شرابی که در جام است، از نوشیدن آن لذت میبرم. اما باید صبر کنم تا مشکلات و ناپختگیها برطرف شوند و به درک و فهم کامل برسم.
هوش مصنوعی: هر شب مانند هلال ماه، به خانهای میروم و اگر نتوانم بهخوبی مسیر را طی کنم، در نهایت به روزی میرسم که مانند ماه کامل برجسته شوم.
هوش مصنوعی: میگویند که زاهدان همیشه نگران و اندوهگین هستند، اما من غم را برای خودم نمیپسندم و به همین دلیل همواره سرمست و شاداب هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام
والنور قد تبدی من لجة الظلام
ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی
چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا
[...]
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی
ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
[...]
ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی
هربام چون خرامی سرو روان باعی
هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی
نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری
[...]
صاحب نظر نباشد در بند نیکنامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانهای ولیکن بس بر کنار دامی
حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟
[...]
در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی
عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی
در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده
خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی
از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.