سخت سستی تو در وفا داری
نیک بد میکنی جفا کاری
من غمت را نگاه میدارم
تو دلم را نگه نمیداری
زیر پای تو من چو گرد شدم
تو به چشمم از آن نمیداری
خاک خواری مریز بر سر من
که ز من خاک را بود خواری
زلفت از من شکستگی آموخت
لبت از وی گرفت خونخواری
کی شناسی درازی شب هجر
تو به خوابی و ما به بیداری
من شوم از خدای خود بیزار
که مرا باشد از تو بیزاری
بس که چشم تو خون مردم ریخت
برنخیزد دگر ز بیماری
ناصرا گر سر تو بر دارند
سر از این آستان نبرداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به سختی و درد ناشی از بیوفایی و جدایی میپردازد. او احساس میکند که معشوقش در وفا و عشق سستی دارد و به او جفا میکند. او غم خود را در دل نگه میدارد در حالی که معشوقش دلی برای او نمیگذارد. شاعر مانند گردی زیر پای محبوبش احساس تحقیر میکند و خواهان این است که بیش از این بر وی خاک نریزند. همچنین به ضعف و شکست ناشی از عشق اشاره دارد و به خواب معشوق در شبهای جدایی میپردازد. در نهایت، با ابراز بیزاری از خدا به خاطر جدایی از محبوب، به عمق درد و رنج خود اشاره میکند و میگوید که دیگر نمیتواند از بیماری عاشقی برنخیزد.
هوش مصنوعی: تو در وفا کردن بسیار سست و بیارادهای و این بیوفاییات، به نوعی رفتار نیک و شر انجام میدهد.
هوش مصنوعی: من غم تو را در قلبم حفظ میکنم، اما تو دل خودت را نمیسازی.
هوش مصنوعی: من مانند گردی در زیر پاهای تو هستم، اما تو به من توجهی نمیکنی و مرا نمیبینی.
هوش مصنوعی: به من نسبت خاکخواری ندهید، زیرا من همان کسی هستم که خاک در برابر من خوار و ذلیل است.
هوش مصنوعی: زلف تو به من یاد داد که چگونه بشکنم و لبت هم از او خونی را گرفته که تندخو و بیرحم است.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که تحمل شبهای طولانی دوری تو چقدر سخت است، در حالی که تو در خواب هستی و ما در بیداری روزگار میگذرانیم؟
هوش مصنوعی: من از خدایی که باعث نفرت من از تو شده است، بیزار خواهم شد.
هوش مصنوعی: چشمهای تو به اندازهای باعث رنج و درد مردم شده که دیگر از بیماری بهبود نخواهند پیدا کرد.
هوش مصنوعی: اگر ناصری بتواند سر تو را از این درگاه بردارد، هرگز از این مکان جدا نخواهی شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.