گنجور

 
ناصر بخارایی

بیا که تا اثری از وجود من بر جاست

ترا چو نور بصر در میان جانم جاست

چو جای سرو سهی در کنار چشمه بود

درون چشمت اگر جای کرده‌ایم رواست

همه هدایت و لطف و وفا ز جانب توست

همه ضلالت و جور و چفا ز جانب ماست

مپوش روی چو بر تو گذر کند درویش

که چشم اهل بصر بر کمال صنع خداست

اگر چه سرو بسی با تو سر فرازی کرد

ندید فایده چون دست قامتت بالاست

تو را میان جان جای کرده‌ام چو الف

ز تو چه مایه نهان دارم، این حکایت ماست

چو ترک چشم تو عقلم بدید گوشه گرفت

کسی که پیش کماندار مست رفت خطاست

ضرورت است به سختی میان بادیه مرد

از آنکه غایت بیدای عشق ناپیداست

رقیب گفت که ناصر ز عشق سر برود

به زلف دوست که در سر مرا همین سوداست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه