گنجور

 
ناصر بخارایی

مرا که همچو نی از آه و ناله برگ و نواست

تنی چو نال نزار و قدی چو چنگ دوتاست

نوا ز لعل تو خواهم به بوسه،‌ لیک نهفت

اگر چه بخت مخالف شد و نیامد راست

ز بهر دیدنت امروز فرد می‌آیم

مرا نه چشم بر امید وعدهٔ فرداست

اگر تو ره به دل تنگ می‌بری راه‌ست

به جای دیدهٔ روشن اگر نشینی جاست

خرد ز فکر میان تو در خیال محال

دل از تصور زلف تو در کمند بلاست

به آب دیدهٔ‌ من کی خط تو بنشیند

چنانکه از پی خون ریز عاشقان برخاست

اگر تو دوست بگیری به لطف ناصر را

بدان که چون سر زلف تو کار او برپاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه