به پرسشی دل من شاد کن که غمگینم
ببخشم از لب خود بوسهای که مسکینم
هلاک گشتهٔ آن غمزههای خونریزم
به باد رفتهٔ آن طرههای مشکینم
منه که حیف بود بر لب تو جام شراب
چنان مکن که شود تلخ عیش شیرینم
به خون من چه بری پنجه را به قبضهٔ تیغ
که کشتهای تو به سرپنجهٔ نگارینم
چو نور چشم نهای یکدم از نظر غایب
ولی چه سود که هرگز تو را نمیبینم
برآیم از دل و دین گر بدین نظر داری
که از قبول تو کاری برآید از اینام
شبی که گفتهٔ ناصر همیبرم به زبان
مقدسان فلک میکنند آمینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر درباره احساسات غم و دلشکستگی خود صحبت میکند. او از معشوق میخواهد که با یک لبخند یا یک بوسه دلش را شاد کند و از غم آزادش کند. شاعر به یاد زیباییهای معشوق و لطافتهایش میافتد و از این که زندگیاش به تلخی میگراید، شکایت میکند. او احساس میکند که به خاطر دوری از معشوق، زندگیاش بیفایده شده و به نوعی در عذاب است. در نهایت، او به امید نیایش مقدسان و تأثیر آن بر رابطهاش با معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دل من را با یک سوال شاد کن، زیرا ناراحتم. از زبانی که همیشه در غم است، بوسهای بده که نشاندهندهی حالتی مسکینانه است.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و آسیبزنندهاش مرا کاملاً نابود کردهاند و آن موهای تیره و خوشبویم به باد رفتهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که نوشیدن شراب بر لب تو بسیار زیبا و لذتبخش است، اما اگر شما به گونهای رفتار کنی که این لحظه خوش را تلخ کنی، این کار نادرست و بیفایده است. باید لحظات شیرین را با دقت و احتیاط حفظ کرد و نگذاریم که هیچ چیزی آنها را خراب کند.
هوش مصنوعی: من را با تیغ خود زخمی نکن، زیرا تو قبلاً با دستان زیبا و دلربایت، قلب مرا شکستهای.
هوش مصنوعی: تو مانند نور چشمم هستی که لحظهای از نظر دور نمیشوی، اما چه فایده که هرگز تو را نمیبینم.
هوش مصنوعی: اگر به این نگاه کردهای که از تو خواستهایم، از دل و ایمانم بیرون میآیم و دیگر به پیگیری کارهایتان ادامه نخواهم داد.
هوش مصنوعی: شبی که ناصر سخن میگوید، و نیکان آسمان بر آن دعا میکنند و تأییدش مینمایند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم
بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد
دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
مشعبد است غم عشق هر کجا باشد
[...]
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست
بهار من دو شود چون رسم به روی صنم
مرا بتیست که بر روی او به آذرماه
[...]
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
[...]
گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم
گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم
گهی زندگره زلف او سر اندر سر
گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم اندر خَم
رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.