گنجور

 
ناصر بخارایی

مرحبا ای نگار روح‌افروز

شکرلله که دیدمت امروز

برکشیده تو را خدای جهان

بر سر سرو سروران پیروز

گر تو یاد من گدا نکنی

من بنالم به یاد تو شب و روز

جامهٔ جان که داشتم در دست

چاک کردی به ناوک دلدوز

ناصرا کار عاشقی این است

یاد می‌کن ز یار و خوش می‌سوز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ازرقی هروی

ای مبارک تر از ستارۀ روز

صدمۀ آفتاب صدر افروز

عقل تو علم بین و علم گشای

طبع تو جود و رز و جود آموز

شست آذر مه از کمان هوا

[...]

مسعود سعد سلمان

آنکه در حکم او بود شب و روز

برفشاند به روی گنبد گوز

وطواط

هست ایام شمس دین نوروز

هست بر کامها دلش فیروز

روز حاسد ز کین او چون شب

شب ناصح ز مهر او چون روز

چرخ بیدادگر ز هیبت او

[...]

انوری

ای بر اعدا و اولیا پیروز

در مکافات این و آن‌شب و روز

بر یکی جود فایضت غالب

وز دگر جاه قاهرت کین‌توز

بذل نزدیک همت تو چو وام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه