مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود
هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود
آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد
به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود
از خیال من سودا زده اندر ره عمر
یک نفس صورت آن سرو خرامان نرود
کار حسن تو رسیده ست به جایی که سزد
که به عهدت سخن از یوسف کنعان نرود
با خضر ذکر لب لعل تو می باید گفت
تا دگر در طلب چشمه حیوان نرود
باغبان ار رخ زیبای تو بیند، دیگر
از پی چیدن گل سوی گلستان نرود
با وصال تو ندارم سر بستان و بهشت
هر که را باغچه ای هست، به بستان نرود
خسرو خسته که مانده ست به دهلی در بند
آه، اگر زو خبری سوی خراسان نرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس عمیق عاشقانه و ناتوانی از دوری محبوب پرداخته است. شاعر تأکید میکند که کسانی که به عشق واقعی و خدمت به محبوب خود وابستهاند، هرگز از او دور نمیشوند. او همچنین به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند و میگوید که حتی در خیال هم نمیتواند او را فراموش کند. در نهایت، شاعر با اشاره به حسرت و دلتنگی برای محبوبش، ابراز میکند که با وجود زیبایی و بهشت، هیچ چیز نمیتواند جایگزین وصال او شود.
هوش مصنوعی: مرد دانا و آگاه به سادگی از نزدیک تو نمیرود؛ زیرا هر کسی که به شرافت و ارزش جان خود واقف است، از خدمت به محبوبش کنارهگیری نمیکند.
هوش مصنوعی: کسی که در عشق به تو ادعای طرفداری میکند و به تو بیتوجهی میکند، شایسته نیست که از در تو بیرون برود، ای پادشاه زیبا.
هوش مصنوعی: در طول عمر، هیچ وقت از تفکر و خیال آن سرو خوشرخسار کنار نمیروم.
هوش مصنوعی: کارهای خوب و نیک تو به حدی رسیده که شایسته است در مورد یوسف، فرزند یعقوب، که سمبل زیبایی و نیکوکاری است، صحبت کنی و قول و عهد خود را فراموش نکنی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دانش و معرفت، باید به یاد تو و ویژگیهای نیکویت باشند، تا دیگران به دنبال منابع دیگر نروند.
هوش مصنوعی: اگر باغبان زیبایی چهره تو را ببیند، دیگر به دنبال چیدن گل از باغ نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: با رسیدن به تو، دیگر نیازی به بهشت و باغ ندارم. هر کسی که باغچهای دارد، به دنبال باغ نمیرود.
هوش مصنوعی: خسرو خستهای که در دهلی مانده و در غم و اندوه است، اگر خبر خوبی از او به خراسان نرسد، دل مردم آنجا نیز به درد میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که را باغچهای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستهست پریشان نرود
آن که در دامنش آویخته باشد خاری
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
سفر قبله درازست و مجاور با دوست
[...]
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود
از دماغ من سودا زده عکس رخ تو
به جفای فلک و غصهٔ دوران نرود
آنچنان مهر تو اندر دل و جان ره دارد
[...]
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
[...]
هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پی درمان نرود
آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست
به تماشای گل و لاله و ریحان نرود
خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد
[...]
زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود
دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود
شهر دل خاصهٔ سلطان محبت گردید
بعد از آن عاقل تدبیر به دیوان نرود
پرده دار تو اگر مژدهٔ دیدار دهد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.