گنجور

 
ناصر بخارایی

یا رب آن سرو روان تازه گلی بار آورد

باغبان بین که چنین نخل به بازار آورد

صد چو من گوشه‌نشین را به دم خرم گل

جان فشان،‌ دست‌زنان بر در خمّار آورد

سنبل آویخت ز سر و گل دامی بنهاد

دانه از غالیه و دام پدیدار آورد

مرغ جان‌های عزیزانِ حقیقت بین را

دانه بنمود و در آن دام گرفتار آورد

ریخت از غیرت او آب رخ آب حیات

چون سکندر همه را بر سر این کار آورد

تا گل و شکر و سنبل نرباید هرکس

بر سر سرو دو هندوی کماندار آورد

صنع بسیار نمود و دل ناصر بربود

بلبلی بر گل سیراب گرفتار آورد

زین طلسمی که بر این گنج حقایق بنهاد

از پی بستن چسم دل اغیار آورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد

با زمان بند کمند تو گرفتار آورد

هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود

بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد

کرده بد روی بدیوار لامت دل من

[...]

سلمان ساوجی

ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد

ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد

چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش

مست و سودا زده‌ام بر در خمار آورد

عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد

[...]

افسر کرمانی

باز باد سحری بوی خوش یار آورد

کاروان ختنی مشک به خروار آورد

آنچنان در طرب آورده هوا زاهد را

که بر پیر مغان سبحه و دستار آورد

دوش پیک سحری با سر زلفش، گل‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه