گنجور

 
ناصر بخارایی

حسنت همه آشوب و جمالت همه آفت

شوخی به تو منسوب و جفا با تو اضافت

ای باد صبا را ز نسیم تو روانی

وی آب روان را ز خیال تو لطافت

گر پای رود در ره تو خوف عظیم‌ست

ور سر برود در ره تو نیست مخافت

طبع تو به خود ره ندهد خاطر ما را

هرگز نشود جمع لطافت به کثافت

با عید وصال تو مرا بُعد بعید است

هر چند میان من و تو نیست مسافت

ناصر بزن این خرقهٔ‌ خود چاک چو غنچه

از جامه چو گل چند توان کرد ظرافت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

المتنة لله که تأیید ظفر یافت

صدری که ازودولت و دین رونق و فریافت

المنة لله که چو فردوس شد امروز

آنشهر که از غیبت او شکل سقریافت

المنة لله که ازاین مقدم میمون

[...]

سعدی

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

ای صورت دیبای خطایی به نکویی

وی قطره باران بهاری به نظافت

هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی

[...]

اهلی شیرازی

اهلی چه خوش آنعید که او سوی تو بشتافت

بس عید بیابی کم از آن لیک توان یافت

آشفتهٔ شیرازی

خون می‌خوری و نیستت از خلق مخافت

تا چند کنی شوخی؟ تا چند ظرافت؟

ای حسن و صباحت اثری از گل رویت

از چاه زنخدان تو خورد آب لطافت

بوی میش آورد سوی خانه خمار

[...]

صغیر اصفهانی

ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت

جان را همه آسیبی و دل را همه آفت

جان را بود آن لطف که در جسم کند جای

تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت

پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه