شمعوار از سر گذشتم بشنو از من سرگذشت
آتشم سر تا به پا بگرفت و آب از سر گذشت
رفت دل چون مُهر لعل او به جان پنهان نداشت
عین لطف است آنکه رنگ باده از ساغر گذشت
با فراغ بال پروانه وصال شمع را
آن زمان یابد که مردانه ز بال و پر گذشت
از حدیث آتشین من دل کاغذ بسوخت
دود آهم چون به نوک خامه بر دفتر گذشت
از تن خاکی به آب دیده بنشانم غبار
او اگر دامن کشان خواهد به خاکم بر گذشت
ای که نشناسی دل گرم مرا از آه سرد
باز جو یک شمّه از سوزی که بر مجمر گذشت
دامن مقصود اگر ناصر نمیآید به چنگ
همچو سیم اشک میباید ز وجه زر گذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر در قالب استعارههای زیبا و عاطفی، به بیان احساسات عمیق خود میپردازد. او از سرگذشت خود سخن میگوید و به حالتی از سوز عاشقانه و شعلهور بودن میرسد. با اشاره به شمع و پروانه، عشق و فراق را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چطور آتش عشق او را فراگرفته است. او همچنین درباره درد و اندوه ناشی از جدایی و عدم وصال صحبت میکند و به اهمیت احساسات درونی و سوز دل اشاره میکند. در پایان، شاعر به ناامیدی و تلاش برای رسیدن به معشوق خود اشاره میکند و این نکته را مطرح میکند که گاهی اوقات باید از خاک و غم عبور کرد تا به عشق رسید.
هوش مصنوعی: به مانند شمعی در حال ذوب شدن، از زندگیام عبور کن و داستان دردهایم را بشنو. آتش در وجودم شعلهور است و تمام وجودم را فراگرفته است، بهطوری که حتی آب هم نمیتواند آن را خاموش کند.
هوش مصنوعی: دل به محبت و زیبایی او رفته و دیگر هیچ راز و پنهانی در خود ندارد. آنچه از رنگ و طعم شراب در جام مشهود است، نمادی از محبت و لطفی است که به ما ارزانی شده است.
هوش مصنوعی: پروانه در آرامش و بیدغدغه به شمع نزدیک میشود، اما این نزدیک شدن زمانی رخ میدهد که او با شجاعت از بال و پر خود بگذرد.
هوش مصنوعی: از سخنان سوزان و حسی که دارم، دل کاغذ به آتش افتاد و وقتی آه من به نوک قلم رسید، همچون دودی که بر روی دفتر مینشیند، نمایان شد.
هوش مصنوعی: من غبار وجود او را با آب چشمانم از تن خاکیام میزدایم، اگر او با دامنش به سمت خاکی که هستم بیاید و بر من بگذرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که نمیدانی دل گرم من چه حسی دارد، از درد و اندوهی که در سینهام وجود دارد، بپرس و نگاهی به شعلهای که در دل من افروخته شده، بیفکن.
هوش مصنوعی: اگر هدف و مقصود به آسانی به دست نیاید، باید همچون اشک که از صورت طلا میگذرد، از زیباییها و درخششها چشم پوشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟
شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت
چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت
باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت
جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد
[...]
ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت
شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت
آب چشمم راست طوف آستانت آرزو
هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت
چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد
[...]
در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت
از سر دریای چشمم موجه عنبر گذشت
بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان
مرغ نتواند ز سوز دل مرا بر سر گذشت
از در دل می توان کام دو عالم یافتن
[...]
بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت
اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت
بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار
یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت
آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش
[...]
زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت
عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال
می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت
بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.