گنجور

 
ناصر بخارایی

زلفت به شور و فتنه اگر قلب ما شکست

عمرش دراز باد که بشکست و بازبست

باد صبا ز فرق تو بوئی به چین رساند

شد فرق در میان مسلمان و بت‌پرست

آشفته همچو نرگس بیمار تو خوشیم

گاهی ز جام لعل تو مخمور و گاه مست

جام جم است کاسهٔ سر مِی پرست را

خوش‌وقت من که سرخوشم از بادهٔ الست

تو همچو گل عزیزی و ما همچو خار خوار

تو همچو مه بلندی و ما همچو خاک پست

ای دوست دست‌گیر که سر می‌نهم به پای

ای صبر پای‌دار که دل می‌رود ز دست

در دام زلف تو من و باد صبا شدیم

من صید قید گشتم و باد صبا بجَست

ناصر ز حبس تن به گلستان روح شد

بشکست عندلیب قفس را و باز رَست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه