گنجور

 
ناصر بخارایی

گر من به قرب جستن روی تو چُستمی

یک شب ز قید زلف تو چون باد جستمی

برگشتمی چو قطره به پهلو، همه جهان

در آب و خاک گوهر وصل تو جُستمی

قدّم که بود چون الف،‌ اکنون شده است نون

باری به طرهِٔ تو گرفتارِ شستمی

با آنکه همچو چشم تو رنجورم از خمار

خوش بودمی اگر ز می لعل مستمی

ناصر دوای درد خودی چیست؟ بیخودی!

از خود برستمی من اگر می پرستمی

ای کاش چون امید من از بخت قطع شد

یک قطعه پیش صاحب اعظم فرستمی

آن شمس دین که گر نبدی رایش آفتاب

چون آسمان کمر به مدیحش نبستمی

ثانی تیر چرخ که گر رمح و تیغ او

حامی من شدی ز غم هلک رستمی

روئین تن فلک را هر روز کرده کور

دو شاخ کلک او که بود تیر رُستمی

روشن شدی به مجلس تو سوز من چو شمع

از اشک سرخ اگر رخ شمعی بشستمی

بر سدهٔ جلال تو‌ام گر بدی محل

چون آسمان رفیع، نه چون خاک پستمی

بر فلکهٔ فلک اگرم دسترس بدی

سر رشتهٔ تسلسل گردون گسستمی

لاهوتی‌ام، به جان و تنم نیست التفات

تا طوطی و قفس همه در هم شکستمی

از تیر ناله زهرهٔ زُهره دراندمی

وز ناوک دعا دل گردون بخستمی

می‌یافتم ز مردم خودبین نظر اگر

چون آینه ز روی و ریا سخت شستمی

دست زمانه بر سر من سایه داشتی

گر چون زمانه خیره‌سر و چیره دستمی

بگرفته‌ام ز افضل دین بیت عاریت

گر بیت خویش داشتمی خوش نشستمی

«امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند

من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی»

تیر دعای تو به نشانه رسانده‌ام

در بی نشان رسیدی اگر پاک شستمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند

من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی

ناصر بخارایی

همین شعر » بیت ۱۸

«امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند

من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی»

خاقانی

زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی

خود را به آستان عدم باز بستمی

گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود

آنگه نشستمی که طنابش گسستمی

ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه

[...]

ابن یمین

گر من ز بند عشقت تو یکروز رستمی

باقی عمر با دل خرم نشستمی

ور چشم دلفریب تو داری بدی مرا

بازار سحر جادوی بابل شکستمی

مستی غمزه تو ز بس نغز کآمدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه