چو چشم مست تو بیمار گشتهام ز خمار
برای دفع حمارم سبوی می ز خم آر
مرا ز نار فراق تو در دل آسیب است
بیار باده مگر شود به شربت نار
مدام تلخ چشاند حریف را ساقی
که نیش نوش گوارد ز یار شیرین کار
چو ساکنان در دیر درد خوار شدیم
به پای خم بنشینیم همچو دُردی خوار
به می فروش همان به که زهد نفروشیم
که رخت زرق نیابد بها در این بازار
مرا ز باده غرض بوی صحبت یار است
نظر به غیر ندارم به حق صحبت یار
مرا که آینهٔ جام جهان نمای بود
درون آینه بینم مدام نقش نگار
مرا که خرقهٔ رنگین به می شد آلوده
ز زلف شاهد و ساقی ست در میان زنار
چو در بساط هوا ششدر است مهرهٔ دل
ز کعبتین طبیعت چه سود پنج و چهار
قمار بازم و کی از قمار یاز آیم
که عود سوخته را نسبتی بود به قمار
می آر و هیچ بهانه میار ای ساقی
که تشنه خاستهام در ازل ز خواب خمار
نه آن میای که برد عقل و آورد مستی
دهد خمار و بود خام در خم خمّار
از آن میای که به یک قطره جرعهٔ جامش
کند ز مستی غفلت عقول را هشیار
به بحر عشق چنان غرقه شد سفینهٔ ما
کزین میانه همین عمر میرسد به کنار
مرا که وجه زری نیست غیر چهرهٔ زرد
رسید سیم به دامن ز جزع گوهربار
چو اشک گرمرو من مسافر دریاست
گهر به روم همی آورد ز دریابار
کشیدهام سخنی چند چون گهر در نظم
که میبرم به ره آورد شاه بهر نثار
سپهرِ مهر جلالت جلالالدین هوشنگ
که آسمان کرامست و آفتاب کبار
خدایگان سلاطین که رأی روشن او
بود چو آینهٔ صبح مطلع انوار
شهی که نعل سمندش به فرخی چو هلال
کشید حلقه به گوش ثوابت و سیار
ز عزم اوست که آمد سپهر در جنبش
ز جزم اوست که جزم زمین گرفت قرار
نعوذ بالله از آن ساعتی که روز نبرد
بود به بحر کف او نهنگ مردم خوار
به گیر و دار چو صفهای دشمنان شکند
سپهر گوید گیر و ستاره گوید دار
به نوک نیزهٔ پیچان که چون دم مار است
بر آورد ز سر دشمنان دهر دمار
به آب تیغ که آینهٔ رخ ظفر است
نشاند از سر زلف عروس ملک غبار
صدای دمدمهٔ کوس او به گوش عدو
همان حکایت صورست و عرض روز شمار
چو شیر رایت او چنگ در مخالف زد
ز نای خصم بر آمد به راستی اقرار
ایا شهی که ز جودت به خرده بشکست
درست مغربی ماه همچو زر عیار
هزار دیده سپهر پیاده رو بگشاد
ندید مثل تو در هیچ عرصه شاهسوار
سپر بیفکند از سهم تیغ تو خورشید
چو سر بر آورد از برج این کبود حصار
ز خانهای کمان، تیر چون عقاب سه پر
از آن بود که کند جان دشمن تو شکار
به پیش حلم تو بی سنگی و سبکبارست
که نیست زلزله از سهم تیغ در کهسار
اگر ز گلشن خلقت صبا برد بوئی
هوای فصل خزان را دهد مزاج بهار
ز روی لطف تو در باغ عیش روید گل
ز راه قهر تو در پای عمر آید خار
لطیفهای ست ز خلقت مکارم اخلاق
دقیقهایست ز رأی تو مخزن اسرار
ز ابر قلزم دست تو در شود باران
ز آب چشمهٔ تیغ تو بشکفد گلزار
چو بندگان حبش داشت داغ تو زان روی
سپید روی شد از نام نامیات دینار
چو صفر پیش تو دینار در شماری نیست
که فیض فضل تو بیرون بود ز حد شمار
جهان پناها داعی دولتت ناصر
که ساخت حرز مدیح تو ورد لیل و نهار
اگر حقیر نماید ز قوت ضعف است
ز بهر آنکه دل افگار باشم از افکار
چو شمع ز آتش دل سوختم شبان دراز
که تا سپارم جان را به مهر در اسحار
ستارهٔ اوج نشین از برای آن شده است
که همچو بخت تو روشن دل است و شب بیدار
هزار دستان دارم به گلشن مدحت
اگر ملول نگردی تو از نوای هزار
سخن بر این نمط و شعر زین نسق دارم
کجا است ساحر و کو سحر، گو بیا و بیار
چو بلبلی که جدا ماند از گلستانی
جدا ز خدمت تو بنده را چنان انگار
ز بنده دوری از همچو خداوندی
به اختیار نباشد، خدای را زنهار
برفت آنچه ز تقصیر بخت بر من رفت
کنون ز لطف تو دارم هزار استغفار
به هیچ پایهٔ عالی مکن سپارش من
به دست تربیت لطف خویشتن بسپار
اگر حسود نماید تعنتی، مسپند
وگر سپهر رساند تعرضی مگذار
همیشه تا که بود گرد مرکز عالم
مدار دایرهٔ نُه سپهر چون پرگار
مخالف تو چون پرگار باد سرگردان
به گرد مرکز حکمت سپهر دایرهوار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار، عشق و شیدایی خود را به معشوق و مینوشی بیان میکند. او از درد فراق و شبهای بیخوابی سخن میگوید و به ساقی درخواست میکند که می بیاورد تا از این خمار رهایی یابد. شاعر به تلخیهای عشق و زیباییهای آن اشاره میکند و به زهد ظاهری بیاعتنایی میکند، زیرا هدف او تنها عشق و وصال یار است. به تاثیر می و نوشیدن در آگاهی و روشنی ذهن پرداخته و میگوید که میتواند غفلت را از ذهن دور کند. در میان ستایشهایش از حاکم و محبوبش، به فضایل و حکمتهای او اشاره میکند و در نهایت دعا میکند که از او دور نشود و تمامی آلام و خطاهایش را با عنایت او جبران کند. این اشعار به وضوح نشاندهنده عشق، امید، و جستجوی وصال است.
هوش مصنوعی: چشمان پر از مستی تو مرا بیمار کرده و از بیحالی رنج میبرم. برای اینکه این حالت را از خود دور کنم، از تو میخواهم که از جانماز می، لیوانی به من بدهی.
هوش مصنوعی: دلم از دوری تو به شدت آسیب دیده است، بیا باده بیاور تا شاید با نوشیدن آن، ناراحتیام کمی تسکین پیدا کند.
هوش مصنوعی: ساقی همواره به مهمان خود طعم تلخی را میچشاند، زیرا که برای او از معشوقهای شیرینکار شادی و لذت را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی ما به زحمت و سختی افتاده است، باید با فروتنی و تسلیم در برابر مشکلات نشسته و تجربه کنیم که مانند کسی که در حال ضعف و درماندگی است، عمل کنیم.
هوش مصنوعی: بهتر است که دینداری و زهد خود را به خاطر چیزهای فانی و کمارزش نفروشیم، زیرا در این دنیای پر زرق و برق، ارزش واقعی چیزها به اندازهای نیست که بخواهیم روح و معنویت خود را فدای آن کنیم.
هوش مصنوعی: من به خاطر بوی نزدیکی به یار، به شراب نیاز دارم و به هیچ چیز دیگر توجهی ندارم؛ زیرا صحبت با یار برایم از هر چیز دیگری مهمتر است.
هوش مصنوعی: من، که آینهای از دنیای خویش میباشم، همیشه درون آینه، نقوش و تصاویر زیبا را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من که جامهام به رنگ شراب آغشته شده از موهای محبوب و دستهای شرابریز او، در میان زنجیر و محدودیتها قرار دارم.
هوش مصنوعی: زمانی که در میان اوهام و افکار بیپایه و اساس، دل به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد، چه فایدهای دارد به محاسبات و عددها توجه کنیم؟
هوش مصنوعی: من هنوز در دنیای قمار غرق هستم و نمیدانم کی میتوانم از این دنیا فاصله بگیرم. مثل عود سوخته که هیچ ارتباطی به قمار ندارد، من هم در این مسیر نمیتوانم از مشکلات کنونیام رهایی یابم.
هوش مصنوعی: به میخانه بیا و هیچ دلیلی نیاور، ای ساقی، زیرا من از دیرباز در خواب غفلت بودهام و حالا به شدت تشنهام.
هوش مصنوعی: این شرابی نیست که عقل را از بین ببرد و مستی به ارمغان آورد، بلکه خمار (حالتی ناشی از کمبود نشئه) میآورد و در عین حال هنوز خام و ناپخته است.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نوشیدن از میاش به حدی تاثیرگذار است که حتی یک قطره از آن میتواند انسان را از کجفکری و خواب غفلت بیدار کند و به او هوشیاری بدهد.
هوش مصنوعی: ما آنقدر در عشق فرو رفتهایم که کشتیمان به سمت مقصد خود در این دنیا میرسد.
هوش مصنوعی: من که هیچ زیبایی برایم نیست جز چهرهای زرد، نقرهای به دامنم رسید که ناشی از ناراحتی و اندوه دلانگیز است.
هوش مصنوعی: من بهسان مسافری در دریا هستم که اشکهای گرمم مانند گوهر به زودی به من میرسند و از عمق دریا آنها را به سوی خود میآورند.
هوش مصنوعی: من چندین حرف با ارزش را به مانند جواهر در قالب شعر آماده کردهام تا به عنوان هدیهای برای شاه تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: آسمانِ پرشکوه مهر، نمایانگر عظمت جلالالدین هوشنگ است، جایی که آسمان پر از کرامت و خورشید در اوج شکوه و بزرگی میتابد.
هوش مصنوعی: خدای سلاطین که دیدگاهش روشنیبخش است مانند آینهای است که نور صبح را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: پادشاهی که سمندش مانند هلالی زیبا به حرکت درمیآید، گردنبند درخشان را برای ستارههای ثابت و متحرک به دور خود میافکند.
هوش مصنوعی: به خاطر اراده و تصمیم اوست که آسمان در حرکت است و از تقویت و قدرت اوست که زمین به آرامش و ثبات رسیده است.
هوش مصنوعی: فاجعهای را تصور کنید که در آن روز جنگ در حال وقوع است، و در آن زمان، دریا به قدری خروشان و پرخطر میشود که حتی بزرگترین موجودات دریا نیز به طرز تحقیرآمیز و ذلیلانهای در برابر آن قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی موانع و مشکلات در زندگی بشکنند و تسلیم نشویم، زمان و شانس در کنار ما خواهند بود و ما را یاری خواهند کرد.
هوش مصنوعی: با نیزهای که مانند دم مار خمیده است، سر دشمنان را قطع میکند و آنان را با نابودی مواجه میسازد.
هوش مصنوعی: به آب تیز، که منعکسکنندهٔ چهرهٔ پیروزی است، غبار سر زلف عروس تبار را نشاندهاند.
هوش مصنوعی: صدای ناقوس او به گوش دشمن همانند داستانی است که روزها را برایش به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: مانند شیر، پرچم او با قدرت به دشمن حملهور شد و در نتیجه، دشمن بهطور حقیقی تسلیم شد و اقرار کرد.
هوش مصنوعی: آیا پادشاهی که با بخششهایش حتی کوچکترین نیازمندیها را برطرف میکند، درست مانند ماه کامل در سمت غرب، درخشان و ارزشمند است؟
هوش مصنوعی: هزاران چشمی که به آسمان خیره شدهاند، نتوانستهاند مانند تو را در هیچ میدان و عرصهای ببینند که اینقدر با شکوه و استوار باشی.
هوش مصنوعی: خورشید همچنان که از افق سر بر میآورد و به آسمان میتابد، از ترس تیزی شمشیر تو از سپر خود دست میکشد و خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: تیر کمان مانند عقابی است که با سه پر به سوی دشمن پرتاب میشود، تا جان او را به آسانی بگیرد.
هوش مصنوعی: در کنار صبر و شکیبایی تو، هیچ چیزی سنگین و دشوار نیست، چرا که تیزی و سختی زندگی مانند زلزلهای بر کوهها نیست و ما را نمیلرزاند.
هوش مصنوعی: اگر نسیم بهاری از باغ خلقت بویی بگیرد، به سردی هوای پاییز روح بهار را به انسان میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو، در باغ شادی گل میروید و به خاطر خشمت، در مسیر عمر، خارها به وجود میآیند.
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی به وصف فضایل اخلاقی میپردازد و اشاره دارد که این فضایل از درک و اندیشهای عمیق ناشی میشوند. به عبارت دیگر، اخلاق نیکو به سبب خرد و محاسبهای دقیق در انسان پدید میآید و در این میانه اسرار و پیچیدگیهای این فضایل در وجود انسان نهفته است.
هوش مصنوعی: از ابرهای تیره، باران از دستان تو میبارد و با آب چشمهٔ تیغ تو، گلزار میشکفد.
هوش مصنوعی: وقتی که غلامان حبشی به خاطر عشق تو دچار داغ عشق شدند، بر اثر نام گرانقدر تو، رنگ پوستشان به سفیدی درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی تو در نظر باشی، شمارش دینارها بیمعناست؛ زیرا نعمت و فضل تو از هر عدد و حسابی فراتر است.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر قدرت و حکمت تو به پایگاه امنی تبدیل شده است و نام تو در شب و روز به عنوان سپاسگزاری و تمجید، همیشه جاری است.
هوش مصنوعی: اگر من ضعیف به نظر بیایم، به خاطر این است که ذهنم مشغول افکار ناراحتکننده است.
هوش مصنوعی: شبی طولانی در آتش دل خود سوختم، تا جانم را در سحرگاهان به عشق تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: ستارهای که در آسمان درخشان است به خاطر این است که دل تو مانند بخت تو روشن و پر نور است و در شب، بیدار و هوشیار میباشد.
هوش مصنوعی: من هزاران هنرمند دارم که در باغ شعر و ستایش به سر میبرند، اگر تو از آواز هزار دستان خسته نشوی.
هوش مصنوعی: من در این سبک سخن و این نوع شعر، حکایتی دارم که بگویم: کجاست آن جادوگر و کجا سحرش؟ بیا و آن را بیاور.
هوش مصنوعی: مانند بلبلی که از باغ گل دور افتاده است، من نیز از خدمت تو جدا شدهام و احساس میکنم که کمبود تو چقدر بر من تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: این بند میگوید که بندگان (انسانها) نمیتوانند به اختیار خود از وجود خداوندی بزرگ و مهربان دور شوند، در نتیجه از خداوند خواهش میشود که در این زمینه یاری دهد.
هوش مصنوعی: گذشتهها که به دلیل بداقبالی برای من رخ داد، دیگر تمام شدهاند. حالا به خاطر رحمت تو، هزار بار از تو طلب آمرزش میکنم.
هوش مصنوعی: به هیچ عنوان توصیهام را به کسی واگذار نکن و همه چیز را به دست نوع دوستی و محبت خودت بسپار.
هوش مصنوعی: اگر کسی حسادت کند و به تو آسیب برساند، ناراحت نشو و اگر زمانه هم برایت مشکل ایجاد کند، تسلیم نشو.
هوش مصنوعی: همیشه که جهان به دور مرکز خود میچرخد، دایرهای مانند پرگار تشکیل میدهد که نه آسمان را دربر میگیرد.
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف کسی پرداخته شده که مانند پرگاری که در اختیار ندارد، به دور مرکز دانش و حکمت میچرخد و در تلاش است تا به واقعیتهای عمیق و بنیادی دست یابد. در واقع، نویسنده به این نکته اشاره میکند که فردی که مخالف اوست، دائم در حرکت و جستجو است اما نمیتواند به نقطه ثابتی برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان
که راستگویتر از نامه تیغ او بسیار
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
[...]
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار
چو بازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
[...]
فغان ز دست ستمهای گنبد دوار
فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
چه اعتبار بر این اختران نامعلوم
چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.