شسته گر امرد که باشد زیر دستش بحر و بر
حکم او جاریست چون آب روان در خشک و تر
بهر شستشو شو اگر پا بر لب دریا نهد
کاسه خود را صدف پر سازد از آب گهر
رخت خون آلود خود را بهر شستن تا برم
کرده ام بر دست خود چون گل مهیا مشت زر
خدمتش را بر سر خود می کنم همچون کدنگ
تا دگر او را نباشد حاجت پردازگر
سیدا چون تخته پیش روی او ایستاده ام
از دکان خویشتن هر چند می سازد به در
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف شستهگر (شخصی که شستشو میکند) میپردازد که تحتنظر او، دریا و زمین حکم دارند. او به همه چیز تسلط دارد و مانند آب روان، کارش همواره جاری و روان است. اگر کسی بخواهد شستشو کند، میتواند با گذاشتن پایش در دریا، خود را از گنجینهای از آب و مروارید پر کند. شاعر با بیان اینکه لباس خونین خود را برای شستشو آماده کرده، نشان میدهد که برای خدمت به او با نهایت احترام و ارادت حاضر است. او مانند خدمتکاران در انتظار خدمت به شستهگر است، تا زمانی که دیگر نیازی به او نباشد. شاعر خود را همچون تختهای در برابر او قرار داده و تعهد خود را برای خدمت به او ابراز میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی که جوانی را میشوید و پاک میکند، زیر دست او دریا و زمین هستند و همه چیز در اختیار اوست، مانند آبی که به راحتی در جاهای خشک و تر جاری میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی برای شستن پاهایش به لب دریا برود، میتواند با کاسهای که دارد، آنقدر مروارید و زیورآلات از آب بیرون بیاورد که پر شود.
هوش مصنوعی: لباس خونین خود را برای شستن آماده کردهام، مثل گلی که بر دستم هست و به زیبایی میدرخشد.
هوش مصنوعی: من خدمت او را بر خود میگذارم و به اندازهی یک کدنگ (کارگر) در تلاش هستم تا دیگر نیازی به کسی برای برآوردن خواستههایش نداشته باشد.
هوش مصنوعی: من همچون تخته سنگی در برابر او ایستادهام، هرچند از دکان خودم هر چه میسازم به در میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش
[...]
بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر
ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر
گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح
گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر
هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا
[...]
اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر
اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟
خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته
[...]
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست
[...]
مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ
لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ
قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ
فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.