شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا
می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا
عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام
باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا
روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید
داغم از گردون چراغی داده یی روغن مرا
می کند در بر قبای پاره ام کار زره
نیست دیگر منتی از رشته و سوزن مرا
دامن امیدواری سفره ام کردست پهن
آسمان امروز گردیدست پرویزن مرا
در چمن گاهی که از بهر تماشا رو نهم
می زند سیلی ز هر جانب گل سوسن مرا
گر روم پیش رفوگر می برم شرمندگی
همچو گل از دوش افتادست پیراهن مرا
بس که در بالا نشینان نیست چشم امتیاز
رخنه دیوار باشد بهتر از روزن مرا
همچو مرغ بیضه از عریان تنی آسوده ام
منت چاک گریبان نیست بر گردن مرا
خانه بر دوشم کلاهی دارم از سرگشتگی
گردبادم خاکساری هاست پیراهن مرا
نفس سرکش را کشیدم از تهی دستی به دام
آخر این تدبیر غالب کرد بر دشمن مرا
منزل حاتم ز پیران مدتی کردم سئوال
آسمان بر کف عصایی داد از آهن مرا
خانه من بس لبریز است از دود چراغ
نیست شبها خواب همچون دیده روزن مرا
کرده ام از فاقه بسیار سرد و پیرهن
رستمی باید برآرد زین چه بیژن مرا
در چمن شبها ندارم راحت از دست نسیم
غنچه خسبم دشمن جانست پیراهن مرا
سیدا از خانه نتوانم قدم بیرون نهاد
کرده چون پرگار دوران پای در دامن مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاوی احساسات عمیق و ناامیدی است. شاعر از تنهایی و غم خود میگوید و به مشکلات و رنجهایش اشاره میکند. او خود را همچون پروانهای میبیند که دستانش را به دامن شب میزند و از میوههای زندگیاش محروم مانده است. متوجه میشود که دیگران نیز به او کمک نمیکنند و در زندگیاش تنها مانده است. او از بیعدالتیها و ناملایمات تقدیر شکایت دارد و به بیپناهی و فراموشی خود اشاره میکند. در کل، این شعر تصویرگری از غم و اندوهی است که شاعر از آن رنج میبرد و آرزوهای برآورده نشدهاش را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: من شمعی هستم که هیچکس نمیتواند مرا روشن کند، پروانه هر شب تا صبح دامنم را میزند و این حال و روز من است.
هوش مصنوعی: پرندهای بیپر شدم و به خاطر ناله و گریهام در کمال ناچارگی ماندهام. باغبان سالها من را از گلستان خودش بیرون کرده است.
هوش مصنوعی: من از سرنوشت تلخ خود نوری دارم و از آسمان، امیدی که مانند چراغی به من روغن داده است تا داغ و غم خود را روشن کنم.
هوش مصنوعی: در آغوش خود، پیراهن پارهام را میچسبم و دیگر نیازی به زره نیست؛ دیگر از دوختن و سوزن و نخ هیچ انتظاری ندارم.
هوش مصنوعی: امید و آرزوهای من امروز مانند سفرهای بزرگ زیر آسمان گسترش یافته و گسترده شده است.
هوش مصنوعی: گاهی که به چمن میروم و برای تماشا برمیگردم، گلهای سوسن از هر سو به من توجه میکنند و مرا میزنند.
هوش مصنوعی: اگر به نزد رفوگر بروم، از شرمندگی مثل گلی که بار پیراهنش از دوش افتاده، در عذاب هستم.
هوش مصنوعی: در میان کسانی که در جایگاههای بالاتر قرار دارند، به دلیل عدم توجه و تمایز، بهتر است که به جای دیدن از میان روزن، به شکاف دیوار نگاه کرد.
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که از قید و بند رهاست، در آرامش و آزادی زندگی میکنم و نیازی به نگرانی از مشکلات و گرفتاریها ندارم.
هوش مصنوعی: من بر دوش خود خانهای دارم و کلاهی بر سر که ناشی از بلاتکلیفی و آشفتهگی من است؛ پیراهن من از خاکی که در این سرگردانی به وجود آمده، پر شده است.
هوش مصنوعی: با تلاش و تدبیر، توانستم بر مشکلات و دشمنان خود غلبه کنم، حتی زمانی که احساس کمبود و ناتوانی میکردم.
هوش مصنوعی: مدتی از افرادی با تجربه در مورد سرنوشت و زندگی حاتم سخن پرسیدم، و آنگاه به من عصایی از آهن دادند که گویی علامتی از آسمان بود.
هوش مصنوعی: خانهام پر از دود چراغ است و شبها خوابم نمیبرد، مثل روزهایی که چشمم به روی بینایی باز است.
هوش مصنوعی: به خاطر فقر و سختی که کشیدهام، حالا نیاز دارم که در رستم، یعنی قدرت و شجاعت بیژن، کمکم کند و از این وضعیت سخت نجاتم دهد.
هوش مصنوعی: در شبهای چمن، آرامش ندارم و نسیم به خاطر غنچهها موجب آزارم میشود، چون پیراهنم را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از خانه خارج شوم، زیرا همچون پرگاری که دوران به دورش میچرخد، زندگی مرا در دامن خود گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا
هر که بیند بیند این را با من و با این مرا
رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه
کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا
عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او
[...]
گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا
کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا
چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار
شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا
دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای
[...]
پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ
[...]
ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا
شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست
صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم
[...]
پر گل از گلزار وصلش گشته تا دامن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.