گنجور

 
سیدای نسفی

در آغوشم چو می‌آیی میان بهر خدا بگشا

گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا

متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران

دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا

مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان

گره از کیسه زر وا کن و چشم گدا بگشا

لب بربسته گردد سد راه رزق بر سایل

دهان خویش را بهر طلب چون آسیا بگشا

ز خود بیرون شود پیوند هستی را شکستی ده

میان خویش را چون نی برویی بوریا بگشا

دم صبح است ای ساقی در میخانه را واکن

بروی دردمندان رخنه دارالشفا بگشا

مکن در نوبهاران پیشه خود غنچه خسبی را

برو در باغ چون گل سینه بر کسب هوا بگشا

نگه را گل به دامن از بهار صبح پیری کن

چو شبنم چشم خود وقت سحر ای سیدا بگشا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا

سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا

ندارد طاقت بند گران بال پریزادان

بر آن اندام نازک رحم کن، بند قبا بگشا

نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی

[...]

مشتاق اصفهانی

چه شد گاهی به حرفی آن دو لعل دلگشا بگشا

اگر از بهر ما نگشایی از بهر خدا بگشا

ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم

اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا

نخواهم رفت جایی، مرغ دست‌آموز صیادم

[...]

حزین لاهیجی

بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا

در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا

ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم

به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا

هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد

[...]

حکیم سبزواری

الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا

بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا

رهی ما را بسوی کعبهٔ صدق و صفا بنما

دری ما را بصوب گلشن فقر و فنا بگشا

ببسط وجه و اطلاق جبین اهل تسلیمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه