نیست از تسبیح سیری سبحه زهاد را
حرص مژگان است چشم دام این صیاد را
گردن تسلیم دارد تیغ سوهان بر قفا
می کند کوته زبان خنجر جلاد را
آشنایان راست کوشش بر هلاک یکدگر
تیشه فرصت یافت خورد آخر سر فرهاد را
برق وار آزاده از صحرای محشر بگذرد
نیست در دل باک از دریای آتش باد را
سرو را کرد است قمری در گلستان زیر دست
بس که نبود امتیازی بنده و آزاد را
اهل دنیا آخر از عالم به حسرت می روند
از بهشت خود نباشد بهرهای شداد را
روح تن پرور ندارد از گرفتاری خبر
در قفس هرگز نیاندازد کسی کلخاد را
پیش ازاین در ملک احسان بود شاهان را هجوم
این زمان جویند راه عالم ایجاد را
اهل نخوت را نسیمی زود از جا می برد
سهل بادی گردبادی گشت قوم عاد را
پیش او این می لرزد چو دست رعشه دار
چشمه سیماب می سازد دل فولاد را
درد دل خسرو ز جوی شیر هر سو رخنه هاست
تلخ داند کوه شیرین کار بی فرهاد را
از سر جرمم چو بگذشتی خطا بر من مگیر
بنده نتوان کرد از سر بنده آزاد را
ور شکست دل مرا کردست زلفش زیر دست
سیدا با او که داد این سر خط بیداد را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان مفاهیم عمیق انسانی و اجتماعی میپردازد. شاعر از تسبیح زاهدان و حرص و طمع انسانها میگوید و نشان میدهد که چگونه افراد در پیِ هلاکت یکدیگر هستند. تصویرهای مختلفی از عشق و مرگ، آزادی و قید و بند، و همچنین تفاوت میان بندگان و آزادگان ارائه میدهد. شاعر به حوادث دردناک و حسرتبار زندگی و طمع دنیا و عواقب آن اشاره میکند. همچنین، بر این نکته تأکید میکند که حتی در سختیها و گرفتاریها، روح آزاد و مستقل همیشه وجود دارد. در نهایت، شاعر از خطاها و اشتباهات انسانی سخن میگوید و بر مفهوم آزادگی و وابستگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در دنیای مادی، حتی زهد و پرهیزگاری هم نمیتواند از هوسها و دلبستگیها دور باشد. تسبیح (که نماد عبادت و یاد خداست) به تنهایی نمیتواند انسان را از وسوسههای دنیا نجات دهد. دلهای زاهدان نیز بیخبر از آرزوها و دامها هستند و در اینجا به نوعی به چشمهای زیبا و وسوسه کننده اشاره شده که شکارچیان دل را به خود جلب میکنند. در واقع، با وجود تلاش برای تقدس و دوری از دنیا، هنوز هم قلبها در معرض احساسات و تمایلات دنیوی قرار دارند.
هوش مصنوعی: تیغ سوهان به گردن تسلیم است و قدرتی دارد که زبان کوتاه خنجر جلاد را بر میدارد.
هوش مصنوعی: دوستان و نزدیکان هر کدام در تلاشند که به نوعی به یکدیگر آسیب بزنند و فرصت را غنیمت میشمارند، تا در نهایت فرهاد هم به نتیجه نرسد و زیان ببیند.
هوش مصنوعی: شخصی مانند برق و با سرعت از سرزمین محشر عبور میکند و در دلش از دریای آتش هیچ ترسی ندارد. این نشاندهندهی اعتماد به نفس و آزادی اوست.
هوش مصنوعی: قمری در گلستان به درخت سرو اشاره کرده و به طور نمادین نمایش میدهد که در این مکان زیبا، دیگر فرقی بین بنده و آزاد وجود ندارد و همه در برابر زیباییها برابرند. این تصویر نشاندهندهی برابری و یکنواختی در محبت و زیبایی است.
هوش مصنوعی: افراد دنیا در نهایت از این دنیا با حسرت و ناراحتی راهی میشوند، چون در این زندگی از نعمتهای بهشتی بیبهرهاند.
هوش مصنوعی: روحی که تنها به تن و جسم وابسته است، از سختیها و مشکلات آگاه نیست. هیچکس در قفس زندگی نمیتواند پرندهای را به زنجیر کشیده و در دام نگه دارد.
هوش مصنوعی: در گذشته، در سرزمین احسان و نیکوکاری، شاهان بر مردم سایه میافکندند و اکنون، در این زمان، به کسانی که در پی علم و معرفت هستند، حمله میکنند و راههای جدیدی را برای خلق و ایجاد جستجو میکنند.
هوش مصنوعی: افراد مغرور و خودبین به سادگی تحت تأثیر تغییرات و ناملایمات قرار میگیرند، مانند قوم عاد که به یک باد شدید دچار سرنگونی شدند.
هوش مصنوعی: در حضور او، حالتی لرزان و ناامید به وجود میآید، مانند دستی که به شدت میلرزد. این حالت، قلبی که کودکانه و محکم است را به نوعی تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: خسرو از درد دل خود میگوید که در جوی شیر نگران است، زیرا در هر طرف مشکلهایی وجود دارد. او میداند که کوه شیرین بدون فرهاد، چه تلخیهایی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر از خطای من چشمپوشی کردی، به یاد داشته باش که من یک بندهام و نمیتوانم از اشتباهات خودم فراتر بروم. بنده نمیتواند مانند یک شخص آزاد رفتار کند.
هوش مصنوعی: اگر زلفش دل مرا شکسته است، مگر با آن سیدا که این سر را به خط بیعدالتی داد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را
[...]
شب به روز آمد بسی کز دل نهادی یاد را
جان ز تن آمد برون بویی ندادی باد را
سر به دیوار سرایت می زنم تا بنگری
زانکه با باز شکاری خوش بود صیاد را
بازوی هجرت قوی در کشتن بیچارگان
[...]
پیر ما بگذاشت آخر شیوه زهاد را
ساخت فرش میکده سجاده ارشاد را
خورده ام پیش از نماز صبح می بهر خدا
ای امام امروز با مطرب گذار اوراد را
چنگ استادی ست درس عشق گو مطرب کجاست
[...]
غمزه اش افزود در ایام خط بیداد را
زنگ زهر جانستان شد تیغ این جلاد را
حسن بی رحم است، ورنه دود تلخ آه من
آب گرداند به چشم آیینه فولاد را
ساده لوحی بین که می خواهم شکار من شود
[...]
در هنرمندی ز مردن نیست غم استاد را
زنده دارد کار شیرین، تا ابد فرهاد را
تا ابد آدم نخوردی نیم گندم از بهشت
در ازل خوردی اگر یک جو غم اولاد را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.