شبی ای شمع در آغوش ما جا می توان کردن
چو گل در گلشن ما سینه را وا می توان کردن
چرا یک ره نظر بر عالم ای نوخط نمی سازی
بهار آمد گلستان را تماشا می توان کردن
دکان واکرده در بازار محتاج خریداریم
متاع کم بها داریم و سودا می توان کردن
ز جوی شیر آمد رخنه ها در بیستون پیدا
به نرمی کوه را از جای بیجا می توان کردن
قدح را تا کی ای ساقی نهان در آستین داری
گهی سوی حریفان دست بالا میتوان کردن
در گلزار را ای باغبان تا چند بربندی
به حال عندلیبان گاه پروا میتوان کردن
باشک سرخ و رنگ کهربای سیدا بنگر
لبالب دامن از گلهای رعنا میتوان کردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و لطافت لحظات میپردازد و پیشنهاد میکند که از زیباییهای زندگی بهرهمند شویم. او به شمعی اشاره میکند که در آغوش ما جا دارد و به تماشای گلستان و بهار دعوت میکند. همچنین به نیاز ما به محبت و توجه اشاره میکند و میگوید که باید به زندگی و زیباییهای آن توجه کنیم. شاعر از تلاش برای جلب خریداران در بازاری خالی و از لذت نوشیدن شراب در کنار دوستان سخن میگوید. او همچنین از باغبان میخواهد تا زیباییهای گلزار را برای استفاده دیگران باز کند و در نهایت، بر زیبایی گلها و رنگهای خوشآیند تأکید میکند. این شعر دعوتی به زندگی شاد و ساده و بهرهمندی از لحظات خوب است.
هوش مصنوعی: شبها میتوانیم در آغوش یکدیگر مانند شمع قرار بگیریم و سینهامان را مانند گلی در باغ باز کنیم.
هوش مصنوعی: چرا ای تازهنقش، به دنیا توجه نمیکنی؟ بهار آمده و میتوانی از زیباییهای گلستان لذت ببری.
هوش مصنوعی: در این بازار، ما فروشگاهی راه انداختهایم و به خریدارانی نیاز داریم. کالاهایمان ارزان است و میتوانیم معامله کنیم.
هوش مصنوعی: از جریان شیر در دشت بیستون، آثار و نشانههایی به وضوح نمایان میشود. به آرامی میتوان کوه را از جای خود به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: ای ساقی! تا کی میخواهی جام را در آستین خود پنهان کنی؟ گاهی هم میتوانی دستت را به سوی دوستان بلند کنی و به آنان بنوشانی.
هوش مصنوعی: باغبان، چرا همچنان در گلزار را میبندی و اجازه نمیدهی که پرندگان آزادانه پرواز کنند؟ گاهی باید به حال آنانی که در این باغ زندگی میکنند، فکر کنی و به آنها آزادی بدهی.
هوش مصنوعی: با دقت به زیباییهای سیدا و دامن پر از گلهای شاداب او نگاه کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما
چه از ما میتوان بردن، چه با ما میتوان کردن؟
نه همچون خال بر کنج لبش جا میتوان کردن
نه از لعل لبش قطع تمنا میتوان کردن
کجا بند نقاب از روی او وا میتوان کردن
نه ابرویش به یک انگشت پیدا میتوان کردن
مگر بوی نسیم زلف یاری بشکفد دل را
[...]
به آن سرو سهیقد یاد صهبا میتوان کردن
به آن پیمانشکن عیش دو بالا میتوان کردن
صفای سینهٔ عشاق را منکر که میگردد
بر این کاغذ، محبتنامه انشا میتوان کردن
اگرچه بوسه زان لب آرزو کردن خطا باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.