گنجور

 
سیدای نسفی

شبی ای شمع در آغوش ما جا می توان کردن

چو گل در گلشن ما سینه را وا می توان کردن

چرا یک ره نظر بر عالم ای نوخط نمی سازی

بهار آمد گلستان را تماشا می توان کردن

دکان واکرده در بازار محتاج خریداریم

متاع کم بها داریم و سودا می توان کردن

ز جوی شیر آمد رخنه ها در بیستون پیدا

به نرمی کوه را از جای بیجا می توان کردن

قدح را تا کی ای ساقی نهان در آستین داری

گهی سوی حریفان دست بالا میتوان کردن

در گلزار را ای باغبان تا چند بربندی

به حال عندلیبان گاه پروا میتوان کردن

باشک سرخ و رنگ کهربای سیدا بنگر

لبالب دامن از گلهای رعنا میتوان کردن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما

چه از ما می‌توان بردن، چه با ما می‌توان کردن؟

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قصاب کاشانی

نه همچون خال بر کنج لبش جا می‌توان کردن

نه از لعل لبش قطع تمنا می‌توان کردن

کجا بند نقاب از روی او وا می‌توان کردن

نه ابرویش به یک انگشت پیدا می‌توان کردن

مگر بوی نسیم زلف یاری بشکفد دل را

[...]

سعیدا

به آن سرو سهی‌قد یاد صهبا می‌توان کردن

به آن پیمان‌شکن عیش دو بالا می‌توان کردن

صفای سینهٔ عشاق را منکر که می‌گردد

بر این کاغذ، محبت‌نامه انشا می‌توان کردن

اگرچه بوسه زان لب آرزو کردن خطا باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه