گنجور

 
قصاب کاشانی

نه همچون خال بر کنج لبش جا می‌توان کردن

نه از لعل لبش قطع تمنا می‌توان کردن

کجا بند نقاب از روی او وا می‌توان کردن

نه ابرویش به یک انگشت پیدا می‌توان کردن

مگر بوی نسیم زلف یاری بشکفد دل را

وگرنه کی ز ناخن غنچه را وا می‌توان کردن

مشو ای شمع مشتاقان زمانی از نظر غائب

دمی چون مردمک بر چشم ما جا می‌توان کردن

زدی چون تیر سیر وحشت در خون طپیدن کن

که صید نیم‌بسمل را تماشا می‌توان کردن

به خطّ پشت لب خطّ بناگوشش سخن دارد

گمانش آنکه با یاقوت دعوا می‌توان کردن

توان گفتن سخن قصاب چند از لعل نوشینش

کجا شیرین ‌دهان از حرف حلوا می‌توان کردن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما

چه از ما می‌توان بردن، چه با ما می‌توان کردن؟

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

شبی ای شمع در آغوش ما جا می توان کردن

چو گل در گلشن ما سینه را وا می توان کردن

چرا یک ره نظر بر عالم ای نوخط نمی سازی

بهار آمد گلستان را تماشا می توان کردن

دکان واکرده در بازار محتاج خریداریم

[...]

سعیدا

به آن سرو سهی‌قد یاد صهبا می‌توان کردن

به آن پیمان‌شکن عیش دو بالا می‌توان کردن

صفای سینهٔ عشاق را منکر که می‌گردد

بر این کاغذ، محبت‌نامه انشا می‌توان کردن

اگرچه بوسه زان لب آرزو کردن خطا باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه