تا چراغ انجمن کردن زبان خویشتن
می خورم چون شمع دایم مغز جان خویشتن
گوهر من در ته گرد کسادی شد یتیم
وقت آن آمد که بر بندم دکان خویشتن
روی بهبودی ندارد داغهای سینه ام
زردرویی می کشم از گلستان خویشتن
هر که را بینم به عالم خویش را گم کرده است
از که می جوید کسی دیگر نشان خویشتن
چغد را ویرانه ها باشد حصار عافیت
کلبه خود کرده ام دارالامان خویشتن
چون کف دست گدا دستار خوان من تهیست
می کشم شرمندگی از میهمان خویشتن
شکوه از خوان فلک ای لاله پیش من مکن
می خورم من هم به خون تر کرده نان خویشتن
مغز خود را سوختم از بی چراغی همچو شمع
دست اکنون مانده ام بر استخوان خویشتن
می شود از خنده آئینه عالم گلستان
گر به بینم عکس روی زعفران خویشتن
مادر دوران به جای شیر خونم داد و رفت
دشمنی ها دیده ام از مهربان خویشتن
هر که می خندد چو گل در این گلستان عاقبت
می زند خود پشت دستی بر دهان خویشتن
پیشوای قوم گردد عاقبت محراب وار
قبله خود هر که سازد آستان خویشتن
چند با من می دهی درد سر ای پهلو نشین
روزگاری شد گرفتارم به جان خویشتن
منزل ما گشته چون تیر هوایی بی نشان
خانه بردوشیم دایم چون کمان خویشتن
سیدا از کلک خود دایم سخنها می کشم
زخم ها دارم به دل از همزبان خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات عمیق و درونی شاعر میپردازد. شاعر از درد و رنجهای خود و احساس یتیمی صحبت میکند و به ناامیدی در بهبود اوضاعش اشاره میکند. او بر این نکته تأکید دارد که در جهان امروز، افراد به خودشان و هویت واقعیشان بیتوجه شدهاند و هر کس در جستجوی نشانی از خود است.
شاعر خود را در وضعیتی دشوار میبیند، جایی که احساس孤独 و غریبگی میکند. او ضمن اشاره به زحمات و مشکلاتش، به ناامیدی و تکرار دردهایش در زندگی اشاره میکند. با توجه به این وضعیت، او از بینهایتی شرم و ندامت خود در برابر مهمانانش سخن میگوید و به ناداری خود افتخار میکند.
در نهایت، شاعر از تنهایی و غم حاصل از ارتباطاتش با همزبانانش سخن میگوید و تأکید میکند که با وجود همه مشکلات، هنوز هم به ارزشهای شخصی و هویت خود پایبند است.
هوش مصنوعی: من برای روشن کردن محفل و بیان خود، مانند شمعی که همیشه روشن است، میسوزم و جانم را مایه میگذارم.
هوش مصنوعی: در عمق تنهایی و بینقصی زندگیام، احساس میکنم که گنجینه وجودم به حاشیه رفته و به ویرانی رسیده است. اکنون زمان آن فرارسیده که به سرپرستی افکار و زندگی خود بپردازم و قدمی در جهت تغییر یا تحول بردارم.
هوش مصنوعی: زخمهای قلبم درمان نمیشود و من با بیحوصلگی و غم از زیباییهای زندگی خود دوری میکنم.
هوش مصنوعی: هر کسی را که میبینم، به نوعی در دنیای خودش گم شده است و به دنبال یافتن نشانهای از خود در دیگران میگردد.
هوش مصنوعی: چغد (پرندهای شبیه جغد) در ویرانهها زندگی میکند و این ویرانهها برای او احساس امنیت و آسایش را به همراه دارند. من نیز برای خودم در جایی که زندگیام را ساختهام، احساس آرامش و پناهندگی ایجاد کردهام.
هوش مصنوعی: دستکی که در دست گداست، نشاندهندهی فقر اوست و من نیز از این وضعیت شرمندهام و احساس خجالت میکنم که نمیتوانم برای میهمانم چیزی فراهم کنم.
هوش مصنوعی: ای لاله، از چگونگی زندگی و سرنوشت خود شکایت نکن، چون من هم نانم را با خون خود آغشته کردهام و چنین درد و رنجی را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر نداشتن نور و روشنایی، مانند شمعی که ذوب شده است، جان و روح خود را از دست دادهام و حالا تنها بر استخوانهای خود باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زیبایی و شادی جهان بنگرم، کافی است که تصویر خود را در آینه ببینم، همانند عطر خوش زعفران که من را شاداب میکند.
هوش مصنوعی: مادر در دوران کودکی به جای شیر، خونش را به من داد و رفت. من از کسانی که به ظاهر نزدیک و مهربان بودند، دشمنیها و خیانتها را دیدهام.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این باغ گلستان خوشحال و میخندد، در پایان کار ممکن است ناگهان از رفتار خود پشیمان شده و بر دهان خود بزند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خودشناسی و احترام به وجود خویش بپردازد، در نهایت به مقام رهبری و هدایت قومش نائل میشود.
هوش مصنوعی: چند بار باید برایت زحمت بکشیم ای همسایه، که من مدتی است به شدت درگیر مشکلات خودم هستم.
هوش مصنوعی: خانه ما به مانند تیری در آسمان شده که نشانی از آن نیست، ما همیشه مانند کمانی هستیم که بار آن بر دوش خود داریم.
هوش مصنوعی: من هر روز از قلم خود داستانها و سخنانی را مینویسم، اما در دل زخمهایی دارم که از زبان خودم بر من وارد شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منت ایزد را که گردون گر که یکچندی مرا
در جهان میداشت سر گردان بسان خویشتن
از جهان بیرون نرفتم تا ندیدم عاقبت
دشمنانم را بکام دوستان خویشتن
من نه چون دونان برای نان چنین سر گشته ام
[...]
دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن
جان دهد مرغ از برای آشیان خویشتن
قمری نالان که عاشق بود بر بالای سرو
در سر او کرد آخر خان و مان خویشتن
همچو شمع از انگبین کامم ز شیرینی بسوخت
[...]
کام ناکامی روا کن از دهان خویشتن
در میان آور کناری از میان خویشتن
خود تن جان داده را از تاب هجرش مسوز
رحم کن بر جان رنجوری به جان خویشتن
ترسم از دست زبان روزی دهم سر را به باد
[...]
ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن
وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن
در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود
عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن
از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود
[...]
تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن
می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن
راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست
اینقدر غافل مباش از گلستان خویشتن
نیست نرگس را چو برگ گل به شبنم احتیاج
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.