گنجور

 
سیدای نسفی

به دور خط رخسارت دو چندان گشت آه من

شد آخر سبزه پشت لبت مهر گیاه من

مرا طاق دو ابروی تو محراب دعا باشد

مگردان روی از من کعبه من قبله گاه من

من بیخانمان غیر از تو عرض دل که را گویم

تو هم میری و هم سلطانی و هم پادشاه من

مرا چون گردباد آخر بیابان مرگ خواهی کرد

نگار من قلندر مشرب من کج کلاه من

به هر جا قصد رفتن می کنم پیش تو می آیم

فلک سوی تو واکرد است از هر کوچه راه من

دلم را گه در آب و گه در آتش می زند خشمت

به دست ظالمی افتاده طفل بی گناه من

هدف از شست پاک قادراندازان حذر دارد

بترس ای جنگجو هنگام صبح از تیر آه من

زبانت درد من چون مغز بادام است در شکر

بود خال لبت ای رشک گل قند سیاه من

طبیبا بر سر بالینم از بهر چه می آیی

توان فهمید حال زارم از نبض نگاه من

ز کنج خانه خود سیدا بیرون نمی آیم

مبادا پی برد اغیار از حال تباه من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

چو شب ظلمت شود در کوی او از دود آه من

بود هر شمع سبز از مجلس او خضر راه من

فضولی

تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من

رقیبم گشته مشکل که کردی نیک خواه من

سر بی داد من داری فلک بر گرد زین عادت

نه بر من رحم بر خود کن بترس از برق آه من

چه حالست این گه هر که سوی آن خورشید ره جستم

[...]

محتشم کاشانی

گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من

وزین شهرم سیه‌رو کرده چشم روسیاه من

چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا

رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من

کسی کو خرمن تمکین دهد بر باد بهر او

[...]

وحشی بافقی

تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من

که سد ره گشت بر گرد سر چشمش نگاه من

مرا چشم تو افکند از نظر اما نمی‌پرسی

که جاسوس نگاه او چه می‌خواهد ز راه من

برای حرمت خاک درت این چشم می‌دارم

[...]

عرفی

نه رو از ناز می تابد، گه نظاره ماه من

ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من

به فتوای کسی خون مرا ریزی که در محشر

کنم گر دعوی خون، باز خواهد شد نگاه من

مرا کشتی که خوش حالی به آن غایت که پنداری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه