روز محشر بزم دست سوی افسر خویش
بید مجنونم و خود سایه کنم بر سر خویش
صدف من نگشادست دهن پیش سحاب
خاک مالیده حبابم به لب ساغر خویش
ناله دور است ز زنجیر در گوشه نشین
نیستم منفعل از حلقه گوش کر خویش
غنچه خسپیست مرا کار چو مرغان قفس
خواب آسایش من هست به زیر پر خویش
زاد راه سفر ملک عدم ایثار است
در چمن دوخته گل چشم به مشت زر خویش
سر خود در قدم دشمن خود بگذارم
می زنم بوسه کف پای ملامت گر خویش
غنچه ام خاطرم از گفت و شنودن جمع است
روزگاریست که آسوده ام از دفتر خویش
سیدا لعل ز کان آمد و شد صاحب نام
بهتر آنست هنرور رود از کشور خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مسایل روحی و وجودی انسان میپردازد. شاعر از روز قیامت و رابطهاش با خود صحبت میکند و به احساس تنهایی و عزلت اشاره دارد. او از حالت عدم شفافیت و نداشتن بیان واضح برای احساساتش میگوید و روشن میکند که به خاطر مشکلات و فشارهای زندگی، آرامش را در پناه خود جستجو میکند. شاعر بر این باور است که رنج و چالشها جزئی از سفر زندگی هستند و ایثار و تلاش برای فهم و پذیرش خود را مهم میداند. در نهایت، او بر اهمیت هنر و خلاقیت تأکید میکند و به فکرهای عمیق و فلسفی درباره هویت و جایگاه خود میپردازد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که همه در حال حساب و کتاب هستند، من همچنان با آرزوهایی در دستم به سمت رؤیاهایم میروم. دیوانهوار به حالت عاشقانهای در میآیم و سعی میکنم خودم را زیر سایه آرزوهایم قرار دهم.
هوش مصنوعی: صدف من هنوز باز نکرده است و در برابر باران، خاک بر آن نشسته و حبابی که به لب لیوان خود زدهام، وجود دارد.
هوش مصنوعی: ناله و حیرت من به دور از زنجیر است و من در گوشهای نشستهام، اما از حلقهی شنوایی خود که کر شده است، منفعل نیستم.
هوش مصنوعی: من همچون یک غنچه هستم که در قفسی مانند مرغان محبوس شدهام و آرامش و آسایشم در زیر بال و حمایت خودم نهفته است.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، ایثار و فداکاری اهمیت زیادی دارد، در حالی که انسان نباید به ظواهر زودگذر و مال دنیایی چشم بدوزد.
هوش مصنوعی: برای دشمن خود سر به زمین میگذارم و بر پاهای ملامتگر خود بوسهای میزنم.
هوش مصنوعی: من مانند غنچهای هستم که مدتهاست از صحبتها و گفتگوهای دیگران خاطره دارم و اکنون از زندگیام راضی و آرامم و از نوشتن و ثبت آنچه که گذشت فارغ شدهام.
هوش مصنوعی: سید با دندانهای سرخ از زادگاهش به جایی دیگر رفت و آمد کرد و بهتر آن است که هنرمند از دیار خود دور نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.