گنجور

 
سیدای نسفی

خط برآورد و نشد خاطر ازو شاد هنوز

این جفا جوی بود بر سر بیداد هنوز

آب شد آئینه و تشنگیش دفع نشد

آتشی هست ازو در دل فولاد هنوز

دور از گردن من طوق غلامی نشود

می شوم بنده او ناشده آزاد هنوز

غنچه اش گل شد و برگ گل او رفت به باد

می کند بلبل ما ناله و فریاد هنوز

بیستون را چه گنه بود که افگند ز پا

می سزد تیشه کند جور به فرهاد هنوز

عمر خورشید فلک شد به جهان گردی صرف

پی نبردست به سر منزل آباد هنوز

می رسد فیض به اهل طلب از اوج کریم

خاک حاتم به گدایان کند امداد هنوز

از قفس گرچه به صد حیله برون آمده‌ام

می‌برم آرزوی خانه صیاد هنوز

کشتی و سوختی و مشت غبارم کردی

می دهد خاک مرا یاد تو بر باد هنوز

هر چه در خانه ما بود حریفان بردند

کعبتینیم و اسیر کف نراد هنوز

سیدا خامه من گرچه سخنور شده است

می کند پیرویی خاطر استاد هنوز

سیدا اهل جهان بیدل و شیدا شده اند

روی او گرچه ندیدست پریزاد هنوز