گنجور

 
سیدای نسفی

همرهان رفتند و من پا در وطن دارم هنوز

تکیه چون صورت به دیوار بدن دارم هنوز

غنچه گل را نسیم صبح عریان کرد و رفت

ساده لوحی بین که فکر پیرهن دارم هنوز

شمع ها رفتند و از پروانه آثاری نماند

بزم بر هم خورد و فکر انجمن دارم هنوز

غنچه افسرده ام از من شکفتن رفته است

گل خزان گردید و سر در پیرهن دارم هنوز

ماتم فرهاد شیرین را به عالم کار کرد

شکوه ها از بیستون چون کوهکن دارم هنوز

صبح نزدیک آمد و پروانه ها را خواب کرد

خویش را چون شمع سرگرم سخن دارم هنوز

وقف دندان ندامت شد لب من غنچه وار

آرزوی بوسه زان کنج دهن دارم هنوز

سیدا دل کندن از دنیا به پیری مشکل است

فکر گردیدن به اطراف چمن دارم هنوز